وبسایت اختصاصی علی بابایی

وبسایت اختصاصی علی بابایی

ما با سیاست (به معنای امروزی )کاری نداریم .مبنای ما حق است
وبسایت اختصاصی علی بابایی

وبسایت اختصاصی علی بابایی

ما با سیاست (به معنای امروزی )کاری نداریم .مبنای ما حق است

حیاى چشم

حیاى چشم
  در تفسیر روح البیان نقل شده است: در شهرى سه برادر بودند که برادر بزرگ ده سال مؤذن مسجدى بود که روى مناره مسجد اذان مى گفت، و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دومى هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر ....
در تفسیر روح البیان نقل شده است:

در شهرى سه برادر بودند که برادر بزرگ ده سال مؤذن مسجدى بود که روى مناره مسجد اذان مى گفت، و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دومى هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سومى گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صداى اذان از مناره قطع شود، قبول نمى کرد.
گفتند: مقدار زیادى پول به تو خواهیم داد!

گفت : صد برابرش را هم بدهید من حاضر نمى شوم .
پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است ؟

گفت: نه ، ولى در مناره حاضر نیستم . علت را پرسیدند،

گفت : این مناره جایى است که دو برادر بدبخت مرا بى ایمان ... .

حیاى چشم
در تفسیر روح البیان نقل شده است: در شهرى سه برادر بودند که برادر بزرگ ده سال مؤذن مسجدى بود که روى مناره مسجد اذان مى گفت، و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دومى هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر ....
در تفسیر روح البیان نقل شده است:

در شهرى سه برادر بودند که برادر بزرگ ده سال مؤذن مسجدى بود که روى مناره مسجد اذان مى گفت، و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دومى هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سومى گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صداى اذان از مناره قطع شود، قبول نمى کرد.
گفتند: مقدار زیادى پول به تو خواهیم داد!

گفت : صد برابرش را هم بدهید من حاضر نمى شوم .
پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است ؟

گفت: نه ، ولى در مناره حاضر نیستم . علت را پرسیدند،

گفت : این مناره جایى است که دو برادر بدبخت مرا بى ایمان از دنیا برده ؛ چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالاى سرش بودم و خواستم سوره یس بخوانم تا آسان جان دهد، مرا از این کار نهى مى کرد.
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت. براى یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتى کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.
گفتم: تو را رها نمى کنم تا بدانم به چه دلیل شما دو نفر بى ایمان مردید؟

گفت: زمانى که به مناره مى رفتیم ، با بى حیائى نگاه به ناموس مردم درون خانه ها مى کردیم، این مساله فکر و دلمان را به خود مشغول مى کرد و از خدا غافل مى شدیم، براى همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم .(1)

پی نوشت ها:1- روایت ها و حکایت ها ص 105 - داستانهاى پراکنده 1/123
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد