بازدید کنندگان محترم
احتراما به استحضار می رساند به دلیل مشکلات پیش آمده در سامانه ثبت دامنه ، تا اطلاع ثانوی دامنه kiapey.ir از دسترس خارج شده است.
به خاطر این مشکلات از شما عزیزان عضرخواهی می شود.
جهت ورود به وب ما می توانید از همین آدرس یعنی www.kiapey.blogsky.com مراجعه نمایید.
با تشکر
مدیریت پایگاه کیاپی
شعر/ ما در این صد روز در ایران تحول کردهایم!
ما در این صد روز در ایران تحول کردهایم
کدخدا را دیده و با او تعامل
کردهایم
اقتصاد مملکت را زیر و رو آوردهایم
سهم آن احزاب را هم ما تقبل
کردهایم
عرصهی فرهنگ را آسوده خاطر کردهایم
سایتهای اونجوری را رفع
فیلتر کردهایم
فیسبوک وزرا را اولویت دادهایم
بیلبورد کدخدا را زیر کاتر
(۱) کردهایم
پیشرفت علم را ما کله ملق کردهایم
آن همه دندان سالم را
لقالق کردهایم
قبل از آنکه کدخدایانِ زمین لب تر کنند
پیشرفت هستهای را خود
معلق کردهایم
مردم این سرزمین را ما دو قسمت کردهایم
آن دهم درصد نشان
اکثریت کردهایم
آنکه با ما نیست
۱۲۰دقیقه سیاهنمایی به جای گزارش عملکرد ۱۰۰ روزه!
بیا تحلیل کن بازم برادر/ دوباره فرض کن ما را همان ...!
طنزی پیرامون فرمایشات جناب آقای دکتر حجت الاسلام والمسلمین ،والا مقام (با کی بودم؟!!!) رئیس جمهور محترم می باشد
شما هم بگید زده!
حتما با چنین موجودات جالبی برخورد داشتید که در زد و خورد و دعوا، تا ماکزیممِ سطح ممکن کتک می خورند و اصطلاحاً کتک خورشان ملس است. در عین حال با اعتماد به نفس کامل میگویند: «ما به همه گفتیم زدیم، دم شما گرم شما هم بگید زده!» این متن هیچ ارتباطی با حماسه غرور آفرین ژنو نداشته و ندارد!
مواد لازم برای یک مصاحبهٔ تلویزیونی!
یک بافنده قَدَر، سه مجری پاچهخوار، ترجیحا یک زن، یک مرد و وسطی هم که خوب وسطی است دیگه! مجریها باید قادر به تکان دادن دائمی سر، گونهها، ابروها، چشم و چال و گردن، من باب تایید همهٔ بافتههای سوژه باشند! ناز و عشوههای مجری کاتالیزور خوبی برای افزایش توان بافندگی و رنگ زنی آن هم از نوع سیاهش است!
عدم رعایت اصل «عدم اجتماع نقیضین» در مذاکرات
همه شواهد حاکی
از آن است که متن معاهده بر اساس منطق ارسطویی تدوین نشده و یکی از بدیهیترین
مبانی این منطق، یعنی «اصل عدم اجتماع نقیضین» در ساختار کلی توافق رعایت نگشته
است! زیرا امضا کنندگان معاهده حرفی میزنند که منافی متن معاهده است؛ در عین حال،
ماجرای خوانـدنی کبـوتران نامـه بر رضـوی و دختـرک فقـیر
خادم حرم مطهر امام رضا(ع) مشغول خواندن قرآن است که صدای شخصی را میشنود که به او سلام میکند. سرش را که بالا میآورد، چشمش به تاجر بزرگ و دوست قدیمی و صمیمی تهرانیاش میافتد، بیاختیار از جای خود بلند میشود و در حالی که او را در آغوش میکشد و با وی مصافحه میکند میگوید: و علیکمالسلام، به به! چشم ما به جمال دلآرای دوست عزیز و قدیمی، جناب حاج قادر روشن! چه عجب از این طرفها؟!
بعد از خوش و بش اولیه، هنگامی که خادم، استکان چایی را به حاج قادر تعارف میکند، میپرسد: خب حاجی! چطور شد از این طرفها، آن هم در این فصل سال که میدانم وقت سرخاراندن هم نداری؟!
و حاجی در حالی که استکان خالی را به نعلبکی بر میگرداند، آهی کشیده و میگوید: راستش مجبور شدم، یعنی حال و حوصله کسب و تجارت را ندارم. میدانی که من با این همه ثروت و دارایی، تنها یک پسر دارم که در دانشگاه درس میخواند. حالا مدتی است که لیسانسش را گرفته و پایش را کرده است توی یک کفش که الا و بلا میخواهم بروم خارج! هر چه من و مادرش نصیحتش کردیم فایده نکرد که نکرد! با اینکه من و مادرش عزا گرفتیم و ته دلمان سخت مخالف بودیم، مجبور شدیم موافقت کنیم.
هر چه توی گوشش خواندم که همین جا بمان، من برایت خانه میخرم، ماشین میخرم، کاسبی راه می اندازم و هر چقدر هم دلت بخواهد پول و سرمایه در اختیارت قرار میدهم، یا اگر هم میخواهیم ادامه تحصیل بدهی در همین ایران ادامه تحصیل بده، توی گوشش نرفت که نرفت! دست آخر گفتم؛ پس بیا برای خداحافظی، خدمت آقا امام رضا(ع) برسیم، بعد از زیارت آقا، به هر جایی که میخواهی بروی برو. او هم قبول کرد و الان
ادامه مطلب ...روزی که شرمنـده رسول الله شـدم
هر کسی هر چه می گفت قانع نمی شدم!
دنبال یک جواب قاطعانه بودم که ارزش تمسخر برخی افراد به ظاهر روشن فکر جامعــه را داشته باشد….
راستش در دوره دبیرستان چادری بودم اما زمانی که باید وارد محیط دانشـگاه می شـدم ترس تـمام وجودم را گرفته بودپیش بینی نگاه اسـتاد و دانشجویان به یک فرد چادری کمی برایم مبهــم بودچون برای هر چیزی دنبال دلیل بودم چادر را نمی توانـستم راحت قبول کنم والا اگر دلیل داشتم کوتاه نمی آمدم.
خانواده ما خانواده ای مذهبی است اما با این که ظاهــر جدید من برایشان توجیهی نداشـت مقابله هم نمی کردند(البته من تنها چادر سرم نبــود حجابم اسلامی بود چون اعتقاد دارم حدو مرز ها را نباید شکست) تا خودم حلقه گمشده این اتفاقات را پیدا کنم…
یکسالی گذشتبه!
تیپ جدیدم عادت کرده بودم. دیگر نگاه بعضی ها آزارم نمی داد ولی افرادمریض هم در جامعه کم نبودند.
مادرم تازه حوزه قبــول شده بود بحث حجاب داغ بود و من می دانستم انگار یک چیز سر جایش نیست
ادامه مطلب ...هدیـه ای برای تو دختـرک عـزیزم | بانوان از پوشش خودشان میگویند
چشمانت را برهم می گذاری ،نسیم خنک بهاری لطافت شگفتی را میهمان آغوشت می کند.از خانه بیرون می آیی لحظه ای درنگ واما … ناگاه چشمی آلوده تیرگی نگاهش را بر چهره ات می کوبد به خودت می نگری، شرم سرتاپای وجودت رادرمی نوردد. برمیگردی خانه لحظاتی می گذرد به ساعت نگاهی می اندازی دوباره سمت درمی روی آستینت به دستگیره گیر می کند. دستت رابه طرف خودت می کشی که ناگاه نگاهت میهمان آیینه می شود ، برای لحظه ای قامتت درآیینه میهمان مردمک چشمانت می شود… فکری به سرت که نه به قلبت سرک می کشد.چادر مادر را برمی داری . چادر را سرت می کنی این بارخودت سراغ آیینه می روی ، بی اختیار لبخند برلبانت می نشیند. جایی درانتهای قلبت می خواهی متفاوت باشی.هیچ کس از تو نخواسته اینگونه باشی .این انتخاب خودتوست .باچادر می روی بیرون.چندقدمی راه می روی… احساس عجیبی داری .سوارتاکسی می شوی.پسرجوانی که کنارت نشسته خودش راجمع می کند ونگاهش
داستـانی زیبـا از استقـامت طلبـه جـوان در برابـر گنـاه زن جـوان
ایشان نقل می کند : در اوایل دوران طلبگی درسن بیست سالگی که کوران جوانی و طغیان غریزه جنسی است، در حجرۀ مدرسۀ علمیۀ اراک مشغول به تحصیل بودم. در یکی از شبهای زمستان که حدود نیم متر برف آمده بود، بعد از نماز مغرب و عشاء به حجره رفته، مشغول به مطالعه شدم. ناگهان زن جوانی درب حجره را باز کرد و گفت : مرا امشب در حجره ات جا بده.
من چادری نیستم اما دوست دارم چـادری باشـم
سلام.خدا قوت
من چادری نیستم اما دوست دارم چادری باشم.
اما چرا چادری نیستم:
من دختری محجبه هستم، مانتویی هستم .
ساق میزنم ، بعضی مواقع هد می زنم.
اما خوب به نظر من مانتو مانتوه دیگه. البته من مانتوی چسبون نمی پوشم اما خوب مانتو به قول فروشنده ها فیت بدنه! مانتوهام وحجابم جوریه که بعضی از دوستام ، حتی اونایی که چادرین بهم میگن حجاب قشنگی داری ، یا افرادی(بعضیا) که حالا روسری نصفه ان می گن محجه ی خوشتیپ….
اینا را نگفتم که تعریف از خودم بدم.گفتم که بگم هروقت قصد می کنم چادری بشم نفسم یا دلم میگه
ادامه مطلب ...پاسخ رهبرانقلاب به نامه رئیسجمهور