در تحلیل جامعه شناختی دکتر مجتبی زارعی از شکست محافظه کاری و آرای انتخابات مازندران و حوزة انتخابیه ساری – میاندرود مطرح شد: |
چشمها را باید شست! خیبری باید دید ساری را، تبرستان را / خجسته باد پیروزی مردم بر محافظه کاران ! |
![]() |
آدمها بعد از انتخابات مینویسند، حرف میزنند، تحلیل میکنند، چیزهای گوناگونی مینویسند، بیشتر وقتها اما سعی میکنند حادثهها و رخدادها را نه وفق واقعیت و حقیقت که مطابق میل خود تفسیر کنند. چند روزی است که انتخابات مجلس نهم در مازندران به پایان رسید، بعضیها دست بکار شدند و نوشتند، تحلیل محتوا کردند، بعضی ها امّا حتی بجای منتخبان اطلاعیه دادند و خود را پیروز دوازدة اسفند تبرستان نامیدند، دستهای دیگر رندانه عمل کردند و گفتند ما بیشتر از همه به منتخبان نزدیکیم، چون بیشتر از همه درباره آنها تولید خبر داشتیم می گویید نه! ببینید ما چقدر پشت سرهم از منتخبان گفتگوی اختصاصی گرفتیم! و ... . |
در تحلیل جامعه شناختی دکتر مجتبی زارعی از شکست محافظه کاری و آرای انتخابات مازندران و حوزة انتخابیه ساری – میاندرود مطرح شد: |
چشمها را باید شست! خیبری باید دید ساری را، تبرستان را / خجسته باد پیروزی مردم بر محافظه کاران ! |
![]() |
آدمها بعد از انتخابات مینویسند، حرف میزنند، تحلیل میکنند، چیزهای گوناگونی مینویسند، بیشتر وقتها اما سعی میکنند حادثهها و رخدادها را نه وفق واقعیت و حقیقت که مطابق میل خود تفسر کنند. چند روزی است که انتخابات مجلس نهم در مازندران به پایان رسید، بعضیها دست بکار شدند و نوشتند، تحلیل محتوا کردند، بعضی ها امّا حتی بجای منتخبان اطلاعیه دادند و خود را پیروز دوازدة اسفند تبرستان نامیدند، دستهای دیگر رندانه عمل کردند و گفتند ما بیشتر از همه به منتخبان نزدیکیم، چون بیشتر از همه درباره آنها تولید خبر داشتیم می گویید نه! ببینید ما چقدر پشت سرهم از منتخبان گفتگوی اختصاصی گرفتیم! و ... این در مازندران تبدیل به یک عادت است که معمولاً اجتماعینویسی، تحتالشعاع سیاسینویسی و شخصی نویسی و قبیله ایی نویسی است. جور دیگری هم البته در این سامان وجود دارد که نویسندگی تا حد عملگی و مزدوری اهل قدرت تقلیل یافته است. مَثَل این جماعت، مَثَل کارکنان یک بنگاه اقتصادی است. پس میشود گفت اجتماعینویسی و تحریر جامعه شناختی در این سامان هنوز دورة طفولیت خود را طی میکند و این از آثار زیانبار استیلای اهل سیاست و صاحب منصبان بر کار و بارنویسندگی، تولید خبر و چیرگی آنها بر آزادگی قلم در این استان است. اما صاحب این قلم، اکنون چگونه به موضوع میاندیشد و انتخابات مازندران را چگونه تحلیل میکند؟ من اما به سیاسینویسی و قبیله ایی نویسی که همانا سفارشینویسی است اعتقادی ندارم و آن را سمّ مهلک سیاستورزی میشناسم، خدای عزّوجل را سپاس که نه در بند جناحام و نه اسیر و بازیچة دست رجال و یا موم دست صاحب منصب؛ و این را بارها گفتهام، پای تاواناش نیز ایستادهام و چه بسا فراوان غرامت آن را دادهام و پس از این هم آن را با چیزی عوض نخواهم کرد، چون معتقدم شرافت و کرامت انسان پرقیمت تراز تن دادن به هوس این و آن در سیاست و قدرت است. من به امید روزی برای مازندران هستم که وقتی صاحب منصبی نالایق و ناکارآمد حرف میزند یا بی ربط می گوید همة خبرنویسان هورا نکشند، و با هورا کشیدنهای کاسبکارانه یا بزدلانة خود سبب حاشیة امن افراد فاقد صلاحیت نشوند به دیگر سخن در آرزوی سیاست ورزان غیررسمی و غیردولتی به معنی الاعم هستم که «هواشناس» نباشند، «مردمشناس» باشند! هواشناسان در این حوزه همانا فرصتطلباناند. چون هواشناسی، موجد فرصت طلبی و فرصتطلبی قدرت پرستی میآورد اما مردمشناسان متعهد هیچگاه، رسالت خود را پای هواشناسی و فرصتطلبی ذبح نمیکنند. با این توضیح حالا اگر بخواهم دربارة انتخابات اخیر مازندران بنویسم باید شفاف بنویسم و بگویم، اما از من نخواهید اسم افراد را در این گزارش اجتماعی از مازندران ذکر کنم، البته اجتماعی نویسی آنقدر شأن و قابلیت، جذبه و قدرت دارد که مخاطب میتواند ضمیر آن را به سادگی بیابد، من به ضمیر و ضمایری در این گزارش دلالت میدهم که قطع یقین مرجعاش شناسایی خواهد شد، زیرا گفتن و نوشتن ما در یک سپهر عمومی و گفتمانی شکل گرفته و صورت مییابد. اما وقتی به نوشتهها و مواضع پس از انتخابات در افراد و گروهها نگاه کردم تناقضها و کاستیهای جدی یافتم و این از آن روی است که صورت مسئله آنها در قبل انتخابات معلوم نبود و پس از آن نیز مغشوش و رندانه است. اما تحولات روزها، ماهها و یکی دو سال اخیر ما قبل انتخابات مجلس نهم در استان چه سمت و سویی داشت، آیا اگر به این نکات توجه نشود میتوان دریافت و فهم درستی از انتخابات بدست داد، مسلماً خیر! ترویج ایرانی گری، بیانیه نویسی و تجزیه طلبی؛ راهکارهایی برای فرار به جلو به نظر نگارنده مسایل اجتماعی و سیاسی استان در ما قبل انتخابات، مسایل پیچیدهای است که دریافت صحیح آن رهآموز تجلی حماسة 12 اسفند در انتخابات اخیر شده است. در سطح مدیریت استان با نوعی رهاشدگی کار و بار مردم و بی مبالاتی در درمان دردهای آنها مواجه بودیم، عدهای رند و بیاقبال در غرب استان به فکر تجزیهطلبی فعال بودند هویت یکپارچه استان را بازیچة خویش ساختند. اینان هم آنهایی بودند که اهل سیاست بودند و بیهیچ مانع و رادعی سعی داشتند ناکارآمدی خود را در لوای افزایش سطح مطالبات مردم منطقه پنهان کنند، مدیریت استان امـا اعتراضی به آنها نداشته و ندارد اما وقتی مثلاً جدایی دیگر مناطقی از جغرافیای مازندران و پیوست غیرواقعی یا دروغین آن به تهران مطرح میشد گوش فلک را کر میکردند، ژست می گرفتند و مصاحبه های تبلیغاتی می نمودند ولی وقتی هوس استان شدن منطقة غرب از سوی افراد فاقد صلاحیتهای حقوقی تا آنجا پیش رفت که نقشه اش حتّی به پیمانکار! سپرده شد سکوت کردند و اجازه دادند افراد بیاقبال، این موضوعات امنیتی و تخصصی را تا سطح شعارهای انتخاباتی تقلیل دهند. در مرکزیت استان نیز چیزهای عجیبی مطرح میشد؛ برای کمک کردن به تئوری حرکت انحرافی فرقة ایرانیگری به جای اسلام عزیز تا آنجا پیش رفتند که گفتند شهدای ما به خصوص شجاعانی مثل محمدحسین فهمیده برای ایران و مکتب ایرانی زیر شنی تانکها رفتند! و چاپلوسی و هواشناسی خود را تا آنجا به پیش بردند که به غلط گفتند رئیس فرقة انحرافی ایرانیت و مبدع نوباستانگرایی از شهید عالیمقام دکتر بهشتی هم مظلومتر است! از بعضی متقلّبین که در دوران وزارتشان سرمایة اجتماعی نظام هتک شد و قلب و روح نخبگان حوزة علم و دانش را جریحهدار کرد نیز مثل قهرمان ملّی تجلیل کردند، اما در عوض هیچگاه گزارش درستی دربارة تعهدات اشتغال استان و چرایی بازنشدن گره های کور این سامان به مردم ارایه نکردند و به ذکر اعداد و ارقام کلی در این موارد بسنده نمودند. بسیاری از باغداران و زارعان به دلیل فقدان حمایت مدیریت استان، کاربری اراضی زراعی خود را تغییر دادند و حتّی در جمعآوری محصول و چیدن مرکبات از درختان خود، رغبت و انگیزهای از خویش بروز ندادند، اما میشد در نامة موسوم به بیانیة استانداران سیزده نفره پس از ماجرای خانه نشینی غلط رئیس جمهور و دفاع از رئیس نظریة مجعول ایرانیگری، نام مدیریت استان را زیر آن ورقة کذایی رؤیت کرد. نام او در اینجا بود اما از نام و اقداماش برای جلب سرمایهگذار جهت برون رفت از بنبستهای مرکز استان اثری پیدا نبود، بنبست کمربندی ساری را میگویم، بنبست سیاست متمرکز استقرار سازمانهای اداری در بیرون از شهر و الزام به خروج زندان و پادگان ارتش از شهر و از همه مهمتر رها شدن سواحل آزادشدة ساری را نیز اضافه کنید، آری! در اینجا هم خبری از آنها نبود، نمایندة مجلس هشتم هم کاری به این کارها نداشت، چون عزل و نصب مدیران اجرایی مهمترین دغدغة وی بود، گماشتن مدیرکل، معاون مدیرکل، فرماندار یا بخشدار و ...، خیلی زود فیاضی را به همین خاطر برکنار کردند چون در هندسة اهداف اینان، آموزش و پرورش مهم بود، فرماندار مرکز استان هم باید عزل می شد! در حاشیة یکی از دیدارهای عمومی مسؤولان با مقام معظم رهبری، استاندار به من گفت که آقای نماینده به برکناری فرماندار مرکز استان مصّر است. یک مدیر ارشد استان هم در پیامکی که به من ارسال داشت و هنوز در حافظة تلفن همراه من وجود دارد گفت قریب به 60 تا 70 مدیر را جابجا کرده و این یعنی قدرت انجام کارهای بزرگ در آینده! و تو مپندار که آینده این جماعت یعنی مازندران در افق 1404 که تحولات در افق خواست و آرزوهای من! من عزل و نصب میکنم پس وجود دارم! این همان "من دکارتی" است که همه چیز را در منیت و انانیت میدید! هم سخنی با نظریة فتحیان در بیماری مازندران به مدیریت حفظ میز بجای مدیریت استراتژیک آری! حاکمیت سیاست و آرزوهای سیاسی بر مدیریت استان چیزی نیست که من بگویم و به قول بعضی چاپلوسان و کارگران سایبری به تشویش اذهان عمومی مبادرت کنم، چه اینکه من در روزهای گذشته شجاعتی در بخشی از مدیریت قوة قضائیه در استان دیدم که آن را تحسین کردم، رئیس سازمان بازرسی استان را میگویم که این وصفی که من گفتم و میگویم او دقیقتر گفت، نگارنده از او میخواهد که بایستد و تا آخر ریشههای این فساد اداری و دیوانی را در این استان مظلوم بخشکاند، او گفت و درست گفت که بسیاری از مدیران استان به جای کاربست مدیریت ارشد استراتژیک، در حال مدیریت حفظ میزهای خود هستند، از مزیت استراتژیک استان خبر نداشته یا فهم درستی از آن ندارند و به اعطای تسهیلات و خاصّه خرجی ها در حوزههایی مبادرت میکنند که آوردهای ندارد و ... آری! فهم اصولگرا پیش و پس از انتخابات چنین بوده و هست، اصولگرا هواشناس نیست، مردمشناس است، اصول گرایی از اصول شناسی بدست می آید و فاصلة اصول شناسی با هواشناسی فاصله ای است از زمین تا آسمان! حداقل اینکه اصولگرا، داعیة مردمشناسی دارد و با این سنخ از ادارة امور در استان کاملاً مخالف است. توطئه تبدیل جوانان انقلابی مازندران به نمادهای محافظه کاری ـ اصولگرا مخالف است که شما چند جوان حزباللهی نسل سومی را در تورهای خود صید کنید و بغتتاً آنها را بدون توجه به سوابق و تخصصهای لازم و با وجود مدیران باتجربه و متعهد در همان بخشها، در ترکیب هیئت مدیرة فلان شرکتها جای دهید، برای آنکه زبان گویا و قلم قوی آنها را که برای رشد استان از نیام برآمده بود، به غلاف برگرداندی! و آنها را از جوانانی پیشرو، به پیرانی محافظهکار تبدیل کردی! اصولگرا مخالف است، در آستانة انتخابات، از ادارة استراتژیک استان غفلت شود اما به جای آن، کمکهای هدفمندی به هیئتهای خاص و یادستجات و تشکلهای همسو اعطا گردد. ـ مخالف است با نوچهپروری به جای کادرسازی برای انقلاب! چه اینکه تفکر پرورش نوچه و همپیمان سازی، حاوی هیچ فضیلتی نیست اما در عوض کادرسازی و تربیت نیروی انسانی شجاع و مستقل و لو منتقد به ناکارآمدیها در استان، دارای ارزش افزودة معنوی و مادی برای جامعه خواهد بود. وقتی نقشه راه گم شود نگارنده معتقد است که حاکمیت این وضع و مقام نازل، کممایه و بیبنیاد در سپهر سیاست نظری و عملی استان از آن روی است که به گواهی آگاهان اقتصادی و اجتماعی طرح و نقشهای برای رشد و اعتلای استان و ایفای وظایف اصلی وجود ندارد، همه حرف اصولگرا در قبل، حین و پس از انتخابات تأسف در فقدان همین نقشه راه استان است، زیرا وقتی سندهای فرابخشی و بخشی در استان و شهرستانها برای اجزای توسعه وجود نداشته باشد وضع و مقام سیاست و تفکر در استان به جایی میرسد که اکنون رسیده است. آیا کسی هست که ادّعا کند در سه گانة استراتژیک توریسم، کشاورزی و صنعت نقشة تدوین شدهای در استان وجود دارد؟ من متأسفم که بگویم استان در سهگانة یاد شده و دیگر حوزه های مهم توسعه از حیث برنامه در بی برنامگی و آوارگی کامل بسر میبرد. وقتی نقشة راهی وجود نداشته باشد و بقول آقای "فتحیان"، مدیریت و مجموعة مدیران ندانند که مزیت زیست بوم و جغرافیایشان کدام است، من ادامه میدهم و میگویم در این تحیّر و سرگشتگی در برنامهنویسی و بودجهریزی، ناگهان مدیران ضعیف برای حفظ میز به چاپلوسی و تملق این و آن مبادرت نموده و با حذف صورت مسئله، چیزهایی جدید باب میکنند دست به سخنرانی می زنند و شهدا را پای مکتب جعلی ایرانیگری قربانی میکنند و آن دیگری هوس ساخت اتوبان موهوم و رمانتیک دو طبقه را در سر میپروراند، یکی به طناب اقتصادی سایپا متصل میشود و دیگری به فکر ارتقای بی ضابطة یک بخش به شهرستان و آن دیگری قدرت بلع و هضماش فراتر از فرمانداری ویژه، اشتها مییابد و مدیریت آنقدر هیئتی و بیبرنامه میشود که حوزههای استراتژیک کشاورزی و راه و ترابری و میراث فرهنگی قادر به جذب و هزینه کردن اعتبارات تخصیص یافته نمیشوند و در کمال بهت و حیرت فعالان اقتصادی ـ اجتماعی استان، بودجهها را به دلیل ناکارآمدی به خزانه عودت میدهند. رسانه های مازندرانی؛ شرکای جرم در هندسة بغرنج توسعه نیافتگی اما در پدیدار شدن این وضعیت بغرنج ماقبل انتخابات در ادارة امور اقتصادی – اجتماعی استان، برخی نویسندگان و صاحبان رسانههای استان حتماً نقش دارند چه اینکه آنها باید در قامت واسطه بین مردم و مدیریت استان ایفای نقش میکردند، سره از ناسره در استان را میشناساندند، اما خود به بخشی از معضل استان تبدیل شدند، زیرا بجز یکی دو سه رسانه، مابقی جزو تیول مدیریت به حساب آمدند، این سیاق را خوش داشتند و هیچ نگفتند، میدانید چرا؟ اکنون فاش میگویم که چرا چنین شد و چرا چنین است. بسیاری از رسانههای استان مبلغاند، اما نه مبلغ دردهای مردم که مبلغ مدیریت استان! اگر یکی دومدیر ارشد استان سرفه کنند و یا عطسهای فرمایش بفرمایند با آب و تاب منعکس میشود، همیشه در این فکر بودم که چرا چنین میشود و چرا تملق رونق دارد؛ عدهای مدیر را ستایش میکنند عدهای در بند نمایندة پارلماناند، عدهای اسیردست پیمانکاران و پروژهداران بزرگاند، چرا؟ به گمان من بقای این رسانهها به اخم و تخم و پول این جماعت است وگرنه چگونه رسانه به خود اجازه میدهد در حالی که رشد و توسعة استان در سرگشتگی، آوارگی و بی برنامگی است و طرح و سند و نقشهای برای اکنون و آینده وجود ندارد، مجیزگوی چرخة مدیریت باشد. مگر رسانه وکیل افکار عمومی نیست پس چرا هیچ نمیگوید؟ وقتی میبینیم رسانههای استان دربارة تخلف 2500 میلیارد تومانی امیرمنصور آریا در پروژة نور - رامسر چیزی نمینویسند اما عطسه و سرفة یک مدیر نالایق را به تیتر نخست و عکس یک رسانهها تبدیل میکنند، عرق شرم بر پیشانیام مینشیند، وقتی میشنوم که به خاطر فقدان لیاقت و خلاقیت و ابتکار و برنامه، بخشی از بودجه و اعتبارات حوزههای خاص در استان جذب و هزینه نشد و به خزانه بازگشت و مدیر آن حوزه کماکان مدیریت می کند، سوال پیچ نمی شود و عزل نمی گردد اما رسانههای مدعی سکوت پیشه میکنند غصهام میشود، وقتی میبینم برای 18 میلیون مسافر ورودی به استان زیرساختها آماده نیست ببخشید! نه تنها آماده نیست بلکه امکانات در سطح مضحکی است و کسی از بین رسانهها بر این همه ناکارآمدی مدیران مقصر نمیآشوبد ولی به مجیزگویی آنها میپردازد، از جوانان بیکار دیارم خجالت میکشم، وقتی می بینم برای تحقق دغدغه های امام خامنه ای روحی فداه جهت بهره برداری از منابع خدادادی مازندران در اشتغال پایدار اراده ای وجود ندارد و برای عملیاتی کردن آن حدّت و شدّتی بخرج نمی دهند از این ذریة زهرا(س) خجالت می کشم. من روسیاه کسی نیستم اما می دانم حضرت آقا دربارة استعدادهای زیست محیطی و غنای طبرستان حکیمانه گفتند که چرا باید با وجود آب و جنگل و دیگر منابع، باز بیکاری در این سامان بیداد کند! ازاینکه می بینم پاسخگویی ودرشت گویی به بسیاری ازنقدهای اصولگرایان به مدیریت استان را سایتی دوم خردادی و تندرو برعهده می گیردکه ترویج سکولاریسم واشاعه آثار نام آوران نهیلیسم ، همچون صادق هدایت و ستایش خدمات موهوم رضاخان و تجلیل ازفتنه گران 88درسوابق آن وجود داشته ازکارگران اینترنتی آن سایت دلخور و ناراحت نمی شوم بلکه شرمندگی من از بی مبالاتی کسانی است که ماندن بر منصب را ازطریق تشبث به لیبرال مسلکی و ده ها رذیله دیگرتعقیب می کنند ! آری ! سایتی که دربحبوحه تهدیدات اوباما علیه ملت بزرگ وشهادت طلب ایران به جای چنگ زدن به حبل المتین ولایت فقیه ، خواستار پناهندگی به رهبرمسیحیان ودعوت ازپاپ بندیکت شانزدهم به ایران شد. وقتی میبینم تمام همّ و غم یک نماینده صرف عزل و نصب میشود اما رسانة واسط بین مردم و مدیریت سکوت پیشه میکند شرمنده میشوم. وقتی میبینم بسیاری از مصوبات سفرهای سهگانة دولت قدمی از روی صفحات کاغذ فراتر نرفته و مجریان برای تحقق آن قدم از قدم برنداشتهاند اما رسانهها فقط برای مدیران ارشد استان تبلیغات میکنند از شأن قلم و کرامت حرفة خبر شرمگین میشوم، و بدتر از همه رادیو و تلویزیون تبرستان که باید نترسد و سر نترس خود را به جامعة خبری و رسانهای مکتوب و الکترونیک بدمد اما در تعامل با مدیریت استان مملّو از ستایش و مجیزگویی است نیز همینطور! و من در عجبم که اینها چرا محافظهکارند! آیا شبکه تبرستان نیز مشکل مالی دارد و دست و دل و چشمش پیش حضرات است که چنین نیست! اما چرا چنین میکند! شبکه تبرستان را در ایام دهة فجر نگاه میکردم، چنان فیلم و عکسی از مدیریت استان مخابره میکرد کانّه آبادتر از این سامان وجود ندارد، پروژههای بیخاصیت و دست چندم را در کمال شگفتی با آب و تاب روی آنتن برد و اما هیچ نپرسید که حجم سرمایهگذاریها چقدر بود؟! و هیچ نگفت چرا سرمایهگذاران در پروژههای افتتاحی پیدایشان نبود و جزو غایبان بزرگ اند؟! وقتی رادیو ـ تلویزیون تبرستان چنین کند تکلیف آن وبلاگ و وبسایت و آن جریده که برای حفظ لوگوی خود حداکثر 500 تا 700 نسخه منتشر میکند تا به وقت، مزایای صنفی خود را مطالبه کند معلوم است، و در عجبم که چرا دفاتر روزنامههای کثیرالانتشار و نمایندگی خبرگزاریهای مستقل و نه دولتی به آلبوم حرفهای تکراری و بیخاصیت بعضی مدیران و نمایندگان تبدیل شدهاند. شناسنامة تبری یا ملاک های عرب جاهلی وقتی میبینم بعضی همکاران رسانهای چشمان خود را بر هم میگذارند، لنزهای دوربینشان را از کار انداختهاند و قلم در غلاف فرو بردهاند و ملاک توصیف از یک وزیر و رئیس دفتر رئیسجمهور و فلان معاون رئیس جمهور را شمالی بودن شان پنداشتهاند و پندارشان نیز چنین است که آنها را باید ستود چون شناسنامة مازندرانی دارند یاد عرب جاهلی میافتم که تمام حجّتاش تعصّب خونیاش بود، راستی؛ آیا او نمیداند که شناسنامه تبری کفایت نمیکند و باید کار و بار مردم رونق یابد، اشتغال پایدار تکوین یابد و ... . شهدا در محاق هویت سازی ها جعلی وقتی میبینیم مدیری که تمام هویتاش نوچه گی کسی بود که اکنون برای زنده داشتن نام و یاد مرادش ورزشگاه و تفریحگاه ثبت میکند و تابلو عَلَم میکند، در حالی که تخلّف مرادش موجب هتک نظام در جهان شد اما هم زمان، نام و یاد طوسی و بصیر و مهرزادی و ابوعمار و دوامی در محاق است و رسانهها با تعصب کور و جاهلی به ستایش مرید و مراد سیاسی آقای مدیر میپردازند از شهدا شرمنده میشوم، آری! با این فضا مازندران و غرب و شرق و مرکزیتاش پای در عرصة انتخابات گذارد و اینجاست که نگارنده به خود جرأت این ادّعا را میدهد که بگوید پس از حماسه 12 اسفند، سیاستورزی مازندران از وضعیت محافظهکاری و چه بسا تملق و مجیزگویی در تمامی حوزهها به وضعیت «بدری» و «خیبری» تغییر یافته و قرارگاهی جدید پیدا کرده است: قبل از این مازندران در دوران جدید یعنی از سال 84 تا 90 به کرّات در وضعیت "اُحُد" بوده و چه بسا به خاطر رها کردن تنگة اُحد، بارها در وضعیت شکست قرار داشته است، البته مدتهایی مدید از 5 سال گذشته، وضعیت بدر و خیبر را تجربه کرده بودیم اما در همة اجزاء، خیبری و بدری نشده بودیم، من همواره بعضی از سلوک انقلابی آقایان شفقت و قناعت را ستودم چون باج نمیدادند، مرامنامه داشتند، هویت داشتند مثلاً وقتی آن شیخ بی بصیرت و پرتوقع از غرب استان یا اطرافیاناش بر شفقت فشار وارد میکردند او وا نمیداد و یا قناعت اهل زدوبند نبود، به قول حاج کاظم آژانس شیشهای، این خیبریها دود نداشتند اما سوز داشتند! البته باید بگویم آقایان در سیاست خیبری بودند اما در کشاورزی و توریسم و صنعت چنین نبودند و یا سلوک انقلابیشان تکثر نیافت و شمولیت پیدا نکرد. ولی حق و الانصاف دنبال نوچهپروری نبودند و نفوذ در کارگران سایبری یا قاپ زدن این و آن در دستور کارشان نبود. گذار سیاست ورزی از محافظه کاری به وضعیت خیبری به هر روی با وضعیتی که شرح کرده بودم تردید نمیتوان کرد که وضعیت سیاستورزی مازندران بخصوص غرب و مرکزیت استان به وضعیت خیبری و بدری تحوّل و تبدّل پیدا کرد: ـ زیرا با وجود ائتلاف مدیریت استان با بسیاری از پایگاههای مجازی و بعضی نویسندگان تاجرپیشه! برای حفظ وضعیت محافظهکاری و تبلیغ و ستایش چند مدیر، مردم و بسیاری از کاندیداها اما در شعارها و برنامههای انتخاباتی خواستار تحول و تغییر در وضعیت کنونی ادارة استان شدند، برای اینکه این ادّعا شعاری تلقی نشود کافی است به برنامههای اعلامی منتخبان استان و یا کاندیدهای پراقبال و پررأی توجه شود که جملگی وضع کنونی ادارة استان را در شأن مردم و منابع خدادادی این سامان ندانستند. آیا مخاطبان پیام مردم باز هم خود را به تمارض و تغافل خواهند زد؟! ـ زیرا به رغم تعلق آشکار استاندار به جریان دوم خردادی و وابستگی بعضی مدیران ارشد استان به آقای خاص دولت! و تلاش های آنها و کارگران اینترنتی شان در همین راستا، آنچنان بصیرت و رشادتی سیاسی بر مردمان استان حاکم بود و چنان روحیۀ خیبری بر جوانان استان مستولی گردید که هیچ یک از کاندیداها جرائت اعلام وابستگی به جریان تندروی دوم خردادی و گروهک انحرافی را از خود بروز نداد و این خود حاکی از وجود دو طرز تلقی در استان، یعنی اقلیت حاکم بر استان و اکثریت مردم در هندسة مشارکت سیاسی حماسة 12 اسفند بود، حالا بگذار جریان شکست خورده مؤتلف با مدیریت استان در فضای سایبری به تحلیل پیروزی های موهوم انتخاباتی مبادرت کند! ـ زیرا با وجود عزل زود هنگام عبدالوحید فیاضی و ائتلاف مدیریت استان با کارگران اینترنتی در ستایش از برکناری و تحت فشار قرار دادن او بمنظور کم کردن اقبالش در مقابل حریف محافظهکار از یک سو و در مضیقه قرار دادن انقلابیون ساری، سیاست در غرب استان و مرکزیت مازندران انقلابی شد و به حالت بدری و خیبری درآمد. با اینکه خودشان به گروهک انحرافی متصل بودند اما پس از رؤیت افزایش اقبال فیاضی نزد مستضعفین منطقه، او را به گروهک انحرافی وابسته دانستند، تلاش کرده بودند تا حریف او بدون مانعی دوباره به پارلمان راه یابد. حتما سه چهار روز مانده به انتخابات جبهة یک شبهای در مازندران شکل گرفت و در تعامل با اربابان قدرت، هر دشنامی لازم بود به رقیب انقلابی او روا داشتند. ـ زیرا با وجود حمایتهای بیدریغ و حتی تملق یکی از مقامات استان از دیگر کاندیدای همسو با فتنه در نوشهر ـ چالوس، مردم به حذف آن تندروی همسو با فتنه و منتخب وبلاگ دوم خردادی، اقدام کردند. از سایتها و کارگران اینترنتی هم کاری برنیامد؛ یکی از مقامات استان، درست چند ماه قبل از انتخابات، او را از ذخایر مازندران اعلام کرده بود و آن دیگری تلاش کرده بود هندسة فرمانداری را طوری مهندسی کند بلکه کمکی به او بشود اما مردم کاری کردند کارستان! ـ زیرا با وجود سیاست جذب نیروهای انقلابی و جوان برآمده از سوم تیر و محافظه کار ساختن آنها از طریق گسیل داشتن آنان به برخی شرکتها و کارخانجات، نشریات و دیگر حلقههای بستة اقتصادی و ریزش بعضی از این افراد به دلیل وادادگی در برابر چرب و شیرین پیشنهادی محفل ایکس، اما رویشهای جدیدی در مرکزیت و غرب استان شکل گرفت که دغدغههای ریزش در گفتمان سوم تیر را به حاشیه رانده است. سیاست برخی مقامات استان در اینباره اینگونه بود که حالت انقباضی و البته سیاست پاکیزة مدیران ارشد قبلی به فضایی باز تبدیل شود، پروژه ای که با دگرگونی در زیست و زندگی برخی جوانان انقلابی اهالی قلم و هیآت مذهبی و بعضی طلاب کم شمار امًا پر مسأله به دلیل تحول در دریافتها و مزایای مالی، این انقلابیون و جوانان نسل سومی را به مریدان برخی مدیران فرصتطلب تبدیل کند، بدینگونه که زبان گویای آنها به جای استیضاح بیصلاحیتها و نشر گفتمان سوم تیر، در خدمت تبیین و ستایشهای آنها تبدّل یابد که به رغم این ریزشها اما رویشهای جدید همة ترفندهای این جماعت را نقش بر آب کرد. ـ از دیگر مشخصههای خیبری و بدری شدن سیاستورزی در استان شکلگیری سنخی از تکاپوی سیاست و اجتماعی شدن در فعالیت تشکیلاتی بود که درسی فراموش ناشدنی به سیاستمداران حرفهای و فرصتطلبان دیوان سالاری استان داد. محمد اسماعیل امامزاده که خود سابقة درخشانی در حوزة فرهنگ و هنر و رسانه داشت و مورد وثوق جبهههای متحد و پایداری اصولگرایان و نیروهای متعهد استان بوده و هست با کمک هستة مرکزی همکاران خود مقابل انحصارطلبی، تمامیت خواهی و سیاستهای چانهزنی فشار از پایین و چانهزنی در بالا ایستاد و تا آخر اعتنایی به قدرتطلبان و سیاستمداران و محافظهکاران ننمود، اینکه مکرر کارگران اینترنتی محفل ایکس به اشارة کارفرمایان دیوان سالار و سیاست پیشۀ خود در سایتهای بدنام علیه او میتازند، دشنام میدهند از آن روی است که وی مستقل عمل کرد، آری! جرمش این بود که مستقل بود و اسرار هویدا می کرد! هر مقدار که «حلقة ایکس» برای وارد شدن در لیست جبهة متحد استان فشار آورد از حصول و نفوذ در این جمع که با تدبیر وی انسجام داشت دورتر شد، لذا همه دیدند که به اشارة مدیریت حلقة ایکس بر او تاختند اما امامزاده خیبریای بود که دود نداشت و فقط سوز داشت، حلقة ایکس در گام نخست به افکار عمومی بشارت داده بود که همکاری نزدیکی با جبهة متحد استان خواهد داشت و فقط با پایداریها نمیتوانند کنار بیایند، مثل سرکردگان بیبصیرت خود در مرکزیت که یکی خون پسرش را پیراهن عثمان کرد و دیگری لجبازی اش پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری تمام حجَت اش برای رقابت هاست! به هر روی همین که فهرست جبهة متحد استان اعلام شد و از چهرههای محافظهکار در آن خبری نشد فرمان حمله به او و جبهه متحد مازندران در فضای اینترنتی صادر و ترور سابیری امام زاده در دستور کار قرار گرفت، همه علیه او شدند و فقط یکی دو سه پایگاه خبری، کارش را و مقاومتاش را ستودند، کارفرمایان اینترنتی و راهنیافتگان به فهرست اما ساکت نشدند و رایزنی با چهرههای رند و سیاسی رفوزه از ماجرای فتنه امّا جا خوش کرده در فهرست جبهة متحد تهران را در دستور کار خود قرار دادند، اما امامزاده کسی نبود که فشار مرکز را بپذیرد و ارادهاش بشکند، او در پایتخت غیر از امام خامنهای روحی فدا گوش به فرمان کسی نیست، سال گذشته بود که او در جریان خانهنشینی غلط رئیسجمهور، بصورت علنی به وی در مورد گروهک انحرافی تذکر داد و وابستگان گروهک را در استان آشفته کرد و ... . به هر روی این هم از شاهکارهای سیاست بود که تفکر گفتمانی تکوین یافته در تبرستان مقهور هارت و پورت سیاستمداران کهنه کار و رندان سیاست این سامان و پایتخت نشد. جامعه شناسی رأی و سونامی زدگی در ساری و اما وعده کرده بودم دربارة جامعهشناسی آرای ساری در انتخابات مجلس نهم بنویسم و درست بنویسم، بیحبّ و بغض، بیوابستگی به این و آن و بیملاحظه از افراد و مقامات و نسب! بنویسم اما نه از برای امثال حاج محسن زارعی که در همه چیز بر این برادر کوچک خود سمت ارشدیت و استادی دارد، خیر! زیرا اگر او به مجلس راه هم مییافت من نه تنها به او تبریک نمیگفتم و این تبریک گفتنها را بقول حجتالاسلام آقا تهرانی مأخوذ از تفکر طاغوتی میدانم بلکه حتماً نخستین کسی میشدم که در صورت دوریاش از مردم پس از راهیابی به خانة ملّت، او را آسوده نمیگذاشتم، اگرچه نیک میدانم که او در این راه هرگز برای جیفة دنیا از نعش سترگ دوستان شهیدش عبور نمیکند و نخواهد کرد، زیرا او یادگار بروبچههای آب و آتش است و عشق و آتش، خیبریای که در این سالهای مدید دود نداشت اما سوز داشت، نه نوچه اینترنتی داشت و نه به استخدام نوچگان و منشیان جدید روی آورد. بگذریم! باید که برای به دست آوردن کُنه ماجرای انتخابات مرکز استان، اول، ماهها و سالهای قبل ساری را تحلیل کنیم و بعد ببینیم چرا ما میگوییم، بیش از 60 هزار رأی گفتمانی، سرمایه اجتماعی بینظیری بود که تا به حال در مرکز استان بیسابقه و ساری را خیبری کرد و من خبر دارم که آنها در پستوهای محفل ایکس از این رأی خیبری سونامی زده اند و حالا، حالاها از حیث روانشناسی سیاسی به آرامش روحی و اجتماعی نخواهند رسید. شکل گیری محفل ایکس و آغاز شلیک به فرماندار بسیجی یک سال مانده به انتخابات، ائتلافی در مقامات و کارگران اینترنتی علیه حاج محسن شکل گرفت! جریانی بر آن بود که وی در مخیله ذهن اش نباید به مجلس فکر کند! اما گویا او هم اگر فکر نمیکرد، مردم و علاقمندان خواستار حضور او در خانة ملّت میشدند، لذا خیلی زود محفل ایکس تشکیل جلسه داد، محفل ایکس تلاش کرد تا فرماندار را مضمحل کند، همه چیز نمایان می شود، در ساختار اجرایی، حرفها و نقشههای حاج محسن جلو نمیرود، پروژههای اجراییاش با کندی جلو میرود، استاندار به درخواستهای پیدرپی جلسات کاری استراتژیک با فرماندار وقعی نمیگذارد، این را میشود از لابلای اسناد و مکاتبات فهمید، بدون اطلاع فرماندار، بخشداراناش، مورد هجوم قرار میگیرند، جابجا میشوند، عزل میشوند، نصب می شوند، بدون اطلاع او در حوزة استحفاظیاش تشکیل جلسه میدهند تا او را خُرد کنند اما مگر بسیجی والفجر هشت را میشود با این هارت و پورت ها و ناپختگی های رندانه از صحنه بیرون کرد؟! امّا محبوبیتهای او بیشتر میشود، عزل زودهنگام این فرماندار بسیجی کلید میخورد، آری! همیشه پای یک نماینده در میان است! چنانچه پیشتر گفتم استاندار خودش در حاشیه یک دیدار عمومی حضرت آقا روحی فدا با کارگزاران نظام به من گفت پای آقای نماینده در میان است، فشار میآورد اما حاج محسن مدیر قویای برای من است! آرایش سایبری کارگران اینترنتی مقابل حاج محسن کارفرمای محفل ایکس، ادامة کار را به کارگران اینترنتیاش واگذار میکند، تا دیروز که همین سایتها هیچ خبر و عکسی از او منتشر نمیکردند و عمداً به او بی اعتنایی روا می داشتند به یکباره او را به تیتر یک و عکس نخست خود تبدیل میکنند و میگویند فرماندار باید برود چون قصد کاندیداتوری دارد آنهم هشت ماه مانده به انتخابات؟! استاندار در اقدامی غیرقانونی و ماهها مانده به موعد رسمی استعفاء، حملات شدیدی را به زارعی آغاز میکند. اما زارعی این سیاسیون را نیک میشناسد و به آنها باج نمیدهد و تقریباً تا موعد قانونی به خدمتگزاری خود در فرمانداری تداوم میبخشد. از افتخارات او این بود که به جای بیتوتة بیحاصل، کاسبکارانه و رندانه در خانة حزبها، گروهها و سایتها و روزنامهها و خانههای برخی رجال پرتوقع، توده را بر خواص ترجیح داد و ساری را برای همة سارویها میخواست! برای شهری و روستایی؛ نوچهسازی در این جا بیمعنا بود و به دیوار بن بست فرمانداری برخورد می کرد، لذا بعضی مأموریت پیدا کردند تا او را خشن و خشک معرفی کنند، چون به قول معروف سبیلشان را چرب نکرد، باری برای خود نبست و بارکش رجال بیخاصیت هم نشد اما نوکر مردم شد و تا آخر نوکری کرد. مقامات استان چند بار تلاش کردند تا با معرفی چند فرد همسوی یک نماینده به وزارت کشور برای تصدی فرمانداری، حاج محسن را غافلگیر کنند، ولی نمیدانم از چه روی و با تیر غیب رهاشدة کدامین چلة کمان به بنبست برخورد میکردند اما تلاش میکردند تا ما را مسؤول بنبستها در عملیاتهای پنهان خود معرفی کنند، من هنوز اعتقاد راسخ دارم که این عملیاتهای روانی کار خودشان بود به دهها دلیل که چند دلیل آن را به دوست خود بابایی کارنامی که از قضا یکی از نامزدهای خود حضرات این قبیله برای تصدی فرمانداری بود گفتم! بعضی از مقامات وزارت کشور به حاج محسن پیام دادند [یکیشان با خود من صحبت کرد، من آنوقت معاون وزیر کار بودم] که بیا و از این آدمهای حرفه ای و رندان از پشت خنجرزن، دوری گزین و به فلان منصب مهم در دیگر مراکز و استانها برو! که هر بار با بیمیلی حاج محسن روبرو شدند. دیری نپایید که بیانیة رسمی استعفای انتخاباتی ایشان، محفل ایکس را شوکه کرد! ترفندهای حلقة ایکس : زدن سرپل ها / تخریب سایبری اکنون آنها باید چه میکردند تا هوس رأی اول شدن آنها در ساری نقش برآب نگردد؟ دو نقشه و دو ترفند به موازات هم از سوی فرماندهی حلقة ایکس صادر شد: ترفند اول این بود که باید تمامی لیدرها و سرپلهای حاج محسن و کمک کاران احتمالی او در انتخابات با وعده و وعیدهای دریافت منصب و مسؤولیت از اطراف او پراکنده شوند! تلفنهای وسوسهانگیز؟ پیشنهادات رنگارنگ بخشداری، معاون مدیرکل، مدیرکلی، استخدام فرزند، مشاورت و ... که البته در چند مورد انگشتشمار موفق هم شدند! ولی غالب تیرها و ترفند ایجاد طمع در اطرافیان انقلابی و گفتمانی حاج محسن به سنگ خورد، میگویید چطور؟ میگویم به دلیل رأی شصت هزارتایی! ترفند دوم اما فرمان حملهای بود که در فضای سایبری از سوی سرکردة حلقة ایکس صادر شد و کارگران تا آخر آن را نمیدانم در برابر چه مزدی انجام دادند؟ اکنون باید گفته میشد، فرماندار سابق مرکز استان هیچ جایگاهی در بین مردم ندارد! اصلاً کسی او را نمیشناسد! اصلاً او کیست؟! گفتند و نوشتند که حاجی از آخر اول است! کارگران اینترنتی نام او را تقریباً پس از همه مینوشتند، حتی پس از فرد و افرادی که حضورشان در فهرست ثبتنام شدگان بیشتر مایة تفریح و جُک بود ولی آنها مأمور بودند و معذور! به این اکتفا نکردند، روی خروجی سایتهای خود نظرسنجی هایی گذاشتند، هممان نظرسازیهای معروف دوم خردادیها! از نظر سازی ها و سفارشی نویسی های یک سایت بگیر تا نظرسازیهای دختران شالیزار! آغاز پروژة رقیب تراشی برایش رقیبسازی و رقیب تراشی کردند، گفتند سردار شمشیربند آمد و کار حاج محسن تمام شد! چهها که ننوشتند! اما همینکه سردار گفت همسنگرم سزاوار تراز من است! او را و حرفهایش را با وقاحتی تمام قد سانسور کردند! سانسور چیها حتی به روی مبارک نیاوردند که این همان «علیجان» است که حرف میزند، البته وقتی یکی از دیگر کاندیداها که اگر در صحنه حضور مییافت از آخر اول می شد برای آقای خاص! کنار کشید و بیانیه داد، همین سانسورچیها گفتند کار تمام شد و آقای خاص نمایندة نخست شهر! میشود. البته بعدها معلوم شد که فرماندة محفل ایکس او را برای معاونت در یک بنگاه خاص اقتصادی برگزیده است و روشن شد که بیانیه آقای کاندیدا، بیزحمت!! هم بدست نیامد! این دو ترفند یعنی؛ زدن سرپلهای حاج محسن و تخریباش در فضای مجازی، ادامه یافت، عزل و نصبهای نوچگان شدت گرفت و تا سطوح خُرد تداوم پیدا کرد. چنانچه پیشتر گفتم کار بدانجایی رسید حتی آنطور که قبلاً یادآور شدم یکی از مقامات استان پیامکی برایم بدین مضمون فرستاد که کار تمام است! زیرا بالغ بر 60 تا 70 عزل و نصب انجام داده و تازه ! بیانیه اش هم حداقل 40 تا 50 هزار رأی دارد! اما من قاطعانه و با برآوردهای اجتماعی و جامعهشناختی به این فرد تازه کار و خام و بیتجربه یادآور میشدم که این خیالی خام است و مردم مرکز استان خود را برای اظهار نهی بزرگ به شما آماده کرده اند. پروژة عملیات روانی در دهکدة مقاومت کار بدین جا ختم نشد! تلاش کردند با کمک چند جوان ناپختة دیگر به عملیات روانی در دهکدة مقاومت کیاپی دست زنند و چنین نیز کردند، حتّی منشی آقای مجری به حمایت از کاندیدای خاص به توزیع توپ و تور فوتبال و والیبال و پیراهن و شورت ورزشی در بین جوانان دهکده پرداخت، خانه به خانه لابی کردند تا برای کاندیدای خاص تک رأی جمع کنند، امّا ضمن اینکه توفیق چندانی بدست نیاوردند تا ابد باید نزد عقلای دهکده سرافکنده باشند و نیک می دانم که الان حال و روز اینان چنین است امّا برو بچه های با غیرت دهکده سر بلندند زیرا کاندیدای آنها بیش از 60 هزار رأی داشته و اینان تا آخر دنیا مورد سئوال اهل خرد روستا خواهند بود، نه به این خاطر که زید و عمر این روستان چرا به فلان کس رأی دادند که همه می دانند رأی دادن امری شخصی است و همگان در ابراز آن آزادند و نیز همه می دانند حاج محسن و من و ما دستان پینه بستة اهالی دهکده را می بوسیم و بر این بوسه مباهات می کنیم بلکه سخن از چرایی اجرای عملیات روانی عمله های دیوان سالاری و ماشین رأی، در موطن حاج محسن است آنهم به نمایندگی از آدم هایی که ادّعاهای شان گوش فلک را کر کرده، حالا اما باید به پیر و جوان دهکده پاسخ دهند که دلیل تسری آنهمه کینه از محیط شهر و زیست آلودة دیوانی به درون دهکده از برای چه بود؟! برای جمع آوری 90 برگ تک رأی! یا درهم شکستن خیالی روحیۀ حامیان حاج محسن؟! خب معلوم است کدامش مقرون به صحت است؟! محفل ایکس و چرایی پروژة تخریب توأمان دامادی - زارعی در تبیین موضوع تخریب حاج محسن و زدن سرپلهای او نباید از تحلیل دیگر ضلع مردمی انتخابات غفلت کرد و آن ضلع دیگر، تخریب جوان پراقبال ساری، یعنی دامادی بود. از نظر "محفل ایکس"، دامادی باید به شدت تخریب میشد، اما چگونه؟! اینجا بود که زدن حجازی؛ شهردار مرکز استان در دستور کار قرار گرفت؛ من نمیخواهم بگویم مدیریت حجازی بیکموکاست بود، حتی از خود وی هم بپرسید بر اشکالها و کاستیها خود صحه خواهد گذاشت. اما نیک میگویم و فاش میگویم همان فرماندهی محفل ایکس که هم زمان زارعی را زیر تیغ میبرد بر شهردار یورش میکرد، زیرا شهردار از محفل ایکس منزجر بود و به تمامیتخواهی آقایان واکنش نشان میداد. شهردار زیر تیغ / حجازی و سوراخ شدگی لایه اوزن ؟! حال که سخن بدین جای رسید بگذار بگویم که غالب طرح سؤالها و استیضاحهای شهردار، سیاسی و در امتداد کمک به یک نمایندة خاص بود، به یکباره حتی نزدیک بود سوراخ شدن لایة ازون را هم به حجازی نسبت بدهند! سایتها پر شد از حمله و هجمه به شهردار! اما هیچ نگفتند که چرا بیعرضهها خود، حتّی نتوانستند کمترین کمکی و اعتباری از ردیفهای ملّی برای خروج شهردار از بنبستهای مرکز استان دست و پا کنند، راستی ! چرا مطالبات شهرداری را پرداخت نکردید؟! بگذار فاشتر بگویم در ماه آخر به انتخابات برای زدن این همکار همسوی دامادی، جریان افراطی چپ و حامی فتنه در آشوبهای خیابانی ساری با افراد حامی نمایندة خاص در شورای شهر دست به یکی کردند تا حجازی و دامادی را زمینگیر کنند! بعضی از همکاران رسانهای ما برای عملگی این ظلم چه جوابی برای اهل خرد و انصاف دارند، اما ما نیک میدانستیم در این تاریکخانه چه می گذرد و برای چه هر روز باید دعواهای شورای علیه حجازی را بر سر سفرۀ مردم می کشاندند؟ آری! ما می دانستیم زیر این کاسه نیم کاسه ای هست، پس وارد این بازی پشت پردة سرکردگان پنهان سیاست نشدیم. چرایی تکوین پروژة ائتلاف علیه دامادی جریان چپ افراطی و حامی فتنه در مرکز استان میدانست که به زودی اطلاعیة آیتالله نظری؛ خادمالشریعه برای دامادی منتشر میشود، اینان اما با طرح پرسشهایی غالباً شگفتآور از شهردار باید فضایی آلوده علیه حامیان و سرپلهای دامادی در اذهان و افکار عمومی شهر ایجاد میکردند، مأموریتی به یک روزنامه دوم خردادی محول شد تا جناب خادم الشریعه را منکوب سازد و مأموریتی دیگر که باید در شورای شهر تعقیب می شد و ... اما جای گرفتن اسامی زارعی و دامادی در فهرست اصولگرایان و نیز خالی ماندن دست محفل ایکس از حمایتهای خادم الشریعه بر شدت عصبانیت آنها افزود و از برخی مهرههای شورای شهر، سایتهای اینترنتی، بخصوص سایت بد نام دوم خردادی استان و بخشهایی از بروکراسی مرکز استان اضلاعی پدید آورد که در ادامه از حیث جامعهشناختی خواهم گفت که با این همه، در عینیت جامعه به اقلیتی مقابل ترکیب رأی 150 هزار نفری زارعی و دامادی منجر گردید و این چیزی بود که باز بعدها خواهم گفت سرکردگان محفل ایکس و کارگران اینترنتی آنها چقدر سفیهانه، در فضای سایبری و مجازی (غیرواقعی) از درک آن عاجز بوده و به یک سونامی زده در مرکز استان تبدیل شدند. راستی شاید جایش در همین سطور باشد که بگویم پروژۀ درگیر ساختن حامیان زارعی و دامادی در خیابان فرهنگ هم همواره نقش بر آب شد وسیاهی به زغال ماند، می گویند این هم تشویش اذهان عمومی است خب! می شود دربارۀ این سناریو و پروژه هم از دستگاههای مسوول پرسش کرد! پروژه ای که کینه توزان فقط به دلیل حسد و کینه از آنهمه شورو نشاط این دو ستاد پر حرارت همسایه در محفل ایکس به آن رسیده بودند، اما جالب است بدانند که حامیان و نیز مدیران این نامزد اصولگرایان، دست شان را خوانده بودند و در دیدارهای خویش به آنها می خندیدند! خودم که طی یک شب در حال پیمودند خیابان فرهنگ بودم، شنیدم که دو فرد مشکوک به یکدیگر می گفتند که میتوان با انداختن سنگ یا شیء یی از سوی یک ضلع خیابان به سمت حامیان ایستاده در ضلع دیگر خیابان درگیری یی دیدنی دست و پا کرد! عکس یادگاری ممنوع / 161 نامه آزاد؟! به هر روی حاج محسن با دستان خالی و با سانسور شدید رسانهها وارد میدان شد. کینهها در فضای سایبری به اوج خود رسید تا آنجا که عکس گرفتن یادگاری فرماندار سابق مرکز استان و فرماندار جدید و کاملاً همسوی با یک نمایندة خاص، که عادیترین و رایجترین مسایل هر تودیع و معارفه و مراسمات پیش و پس این آیند و روندها به حساب میآید زیرتیغ نقد سایتهای فرمانبر محفل ایکس قرار گرفت که ایهاالناس! از چه نشستهاید وای آقای حسیننژاد! مواظب خودت باش! چرا با حاج محسن که کاندیدای مجلس است عکسی یادگاری میگیرید و نباید با این کارها به اسلام و مسلمین ثلمه وارد کرد؟! این جماعت اما بعدها از کنار 161 فقره نامة یک نماینده خطاب به یک سازمان مذهبی دائر بر پرداخت یک میلیون تا 6 میلیون آنهم در روزهای واپسین به 12 اسفندماه به راحتی گذشت بدون اینکه گناهی شرعی و یا زشتی کاربست سانسور در آگاهی بخشی و اطلاعرسانی به مردم را در کار حرفه ای خود احساس کرده باشد؟ اینان همان کسانیاند که تا آخر و در اقدامی کینهتوزانه با حاج محسن، و در میانة بهت و شگفتی اهل علم و دانش و ساحت قلم به فردی فاقد درجة علمی دکتری، لقب دکتر دادند و هیچ احساسی از گناه در حضور دانشجویان، محققان و صاحبان علم و دانش به خود راه ندادند، و مکرر با آب و تاب از بیانیة دکتر! عکس دکتر! خبر دکتر! و عطسه و سرفة دکتر! و پیروزی دکتر! عکس و خبر تولید کردند؛ در منطق حرفهای اینان، میشود با توزیع یک کارت ویزیت آنهم از سوی حامیان کاندیدای مردمی، قیصریة انتخابات را به آتش کشید اما از کنار تخلفات شاخدار و متخلفین بزرگ گذشت! راستی در منطق اینان استعفای یک مدیر همسو با حاج محسن و اخذ مرخصی از دستگاه ذیربط برای پرهیز از شائبه ی سوء استفاده از موقعیت شغلی جهت حمایت از حاج محسن می تواند به سوژه ای تخریبی علیه این کاندیدا تبدیل شود اما فراخوان های اداری – ورزشی با امضای یک دیگر کاندیدای انتخاباتی و حضور بسیاری از مدیران در محفل آن کاندیدای خاص عین اخلاق و قانونگرایی است؟! افکار عمومی و حلقه یاران فارغ التحصیل آکسفورد؟! راستی نمیدانیم چرا هر که دور و بر آن فارغالتحصیل تاریخی اکسفورد!؟ بیتوته کرده و در آستان او سر ساییده است، علامت سؤالی بزرگ در سوابق علمی و عملی او پدید میآید! یکیشان که نمیتواند با جوانان این مرزوبوم رقابت علمی کند و در کنکور شرکت نماید دست به دامان دانشگاههای درجة چندم خارجی میشود و هنوز همان را هم به پایان نرسانیده و مدرکاش را برای تطبیق و اعتبارسنجی به وزارت علوم تسلیم ننموده، نزد بعضی رسانهها، دارای P.h.D تمام عیار میشود راستی مگر نه این است که سفارت و نمایندگی ذیربط وزارت علوم در کشور و منطقۀ محل تحصیل دانشجویان ایرانی، پس از رسوایی های تقلب در مدارک موسسه هاوایی و آکسفورد، باید حضور و اقامت دانشجوی ایرانی را در کشور مربوطه احراز و ثبت کنند و مگر نه این است که این ضوابط سخت گیرانه دربارۀ دیگر جوانان این مرز و بوم که در نهایت سختی و مصائب حضور در بلاد بیگانه به تحصیل اشتغال دارند اجرا می شود پس چرا قانون در اینجا تبعیض آمیز اعمال می شود. راستی دربارۀ آن دیگری چطور؟! دیگری که هنوز معلوم نیست از چه روی و با کدامین ادّلّة حقوقی، شرعی و قانونی و بدون حضور در آزمون! دکتر میخوانندش و نامههای دیوان سالاری ممهور بدین نام و گفتارها به آن آذین مییابد! رسانه ها امّا بی خیال هر چه راستی و صدق شده و پرسش های خود را فرو می خورند؟! اینها واقعیت دارد اما جماعت سانسورچی و متملق، جربزة اعتراض ندارند ،میدانید چرا؟ فاش میگویم و بر این سبیل، پای میفشرم که این غصهها و قصّهها از چیزهای غریبی حکایت دارد. ماجرای کمک استانداری به اصولگرا؟! چند روز مانده به انتخابات از دفتر یکی از مدیران استان با من تماس حاصل شد که فلانی! شمارة حساب بانکی خود را اعلام کن تا مبلغی به حساب شما بعنوان مدیر مسؤول نشریة اصولگرا واریز گردد، از تلفنکننده پرسیدم ذیل چه ردیفی؟ برای چه، و به چه میزان؟ کمی مِنُّ مِنْ و تعلل کرد اما بالاخره گفت پولی است از استانداری تا سقف سیصد میلیون به ما داده شد تا در بین رسانههای استان توزیع کنم، اما سهم اصولگرا شاید هشتصد هزار تومان!!! یا یک میلیون باشد؟! من که میدانستم این کار تحقیر ماو کوتاه کردن زبان گویای اصولگراست و نمیشود پذیرفت که از رقم گفته شده استانداری به نشریة مستقل و مردمی اصولگرا مبلغ یاد شده تخصیص یابد گفتم همان خط را به مدیر کل وصل کنند که ظاهراً حضرت ایشان حضور نداشتند تا با او برخوردی انقلابی کنم، اما پیغامم را رساندم و گفتم به مدیر بگویید از طرف من مجاز است با مبلغ سهم اصولگرا! تعدادی پتو تهیه کند و آن را به فقرای عزیز اعطاء نماید. اما خوب است که رسانههای آزادة استان و خانۀ مطبوعات از مسؤولان استان بخواهند تا فهرست و میزان کمک سیصد میلیونی در معرض دید افکار عمومی قرار بگیرد تا معلوم شود زبان درازی بعضی رسانهها در حق کاندیداها و چهره های انقلابی و مردمی به کجا بازگشت دارد و یا چرا خود سانسوری در بسیاری رسانههای استان شکل گرفته است؟ و راستی اصلاً با وجود وزارت ارشاد، استانداری این مبلغ را از کجا آورده و چه وظیفه ای در این باره دارد و چرا در هر کاری پای استانداری در میان است! امّا جایی که باید او را ببینیم حضور ندارد! آیا این موضوع مؤید نظریۀ مدیریت حفظ میز بجای مدیریت استراتژیک در استان نیست؟ جامعه شناسی اقلیت محفل ایکس و سونامی اکثریت 200 هزار نفری در ساری این که میگویم سیاستورزی در مرکز استان خیبری و بدری شده با همة این ملاحظات است، آری! همة این کارها را کردند ولی نتیجه نگرفتند! این که در اوج تنهایی کار کنی! پایدار باشی و پایداریات را به هیچ چیزی نفروشی! وقتی انسان میبیند جماعت تندروی دوم خردادی این شهر و سایتهای بدنام و هواشناس و کاسب کار شهر و نیز دیوان سالاری نوچه پرور برای رأی اول شدن ائتلاف میکنند اما ناپلئونی از گردنة تودة مردم رد میشوند، خب! معلوم میشود که پاشنة سیاستورزی عمومی و غیر رسمی بر لنگة قدرتطلبی و تبلیغات اغواکننده و ائتلافهای پنهان نمیچرخد؛ چه کسی باور میکرد آشوبگر خیابان و تخریبگر اینترنت و استیضاحکنندة پرطمطراق شهردار و آن جوان کم سن و سال مورد عفو قرار گرفته فرماندار در آشوب های خیابانی ساری و ... همه و همه در یک صف واحد قرار بگیرند اما باز هم پس از شمارش آراء معلوم شود که این قبیله در اقلیتاند و حداقل 150 هزار رأی را مقابل خویش دارند و تازه با احتساب رأی یوسفنژاد که در ادامه دربارة آن هم سخن خواهم گفت قریب به 200 هزار نفر نهی تاریخی به آنها سر دهند! خب معلوم است که سیاستورزی محافظهکارانه در ساری به آخر خط رسید! چیستی رأی گفتمانی حاج محسن و تحلیل رأی مهندس دامادی وقتی میگویم رأی حاج محسن، از حیث جامعهشناختی و تیپولوژی رأی گفتمانی است، از آن روی است که نقطة ثقلاش تفکر است، مثل آن یکی که گفتم از سروش تا گوگوش در آن حضور دارند نیست! حدود و ثغور دارد. خط قرمز دارد. نه از گروهک انحراف در آن خبری هست و نه از چپ و راست! نه از پولدار و سرمایه سالار و نه از گوگوش و سروش و کواکبیان و نریمان و دانش جعفری! رأی مستقلی است که از زنجیرههای تفکر و لایه های زیرین شهری و روستایی بدان پیوستهاند. همین و بس! من البته آرای دیگری دیدم و صد البته به همة آنها احترام میگذارم اما فقط یک رأی را گفتمانی میشناسم و آن رأی حاج محسن است. مهندس دامادی که از این طریق به او تبریک نیز میگویم ابایی نداشت از اینکه از مرحوم پدر بگوید و من نیز برای این کار او را تحسین میکنم داماد شهید رخداد هفت تیر در مسجد جامع گفت که سرمایة اجتماعیاش، مرحوم پدر و وفاداری او به راه و رسم آن فقید است. اما این جوان متدین و مستظهر به حمایت خادم الشریعه و جبهة متحد اصولگرایان قادر شد به رغم همة تخریبهای کاندیدای خاص و هجمههای مدیریت حلقة ایکس، 93 هزار رأی را در سبد انقلاب جمع کند و پس از آن نیز با بانگی رسا اعلام کند که همه اینها را نیز زیر چتر ولایت بدست آورده است. آرای مهندس یوسف نژاد و باقی قضایا در مرکز استان رأی قابل توجه دیگر سبد رأی یوسفنژاد بود. قبلاً هم به واسطة رفاقت دیرین خود به ایشان گفته بودم مردم تو را به خاطر خودت و به خاطر هویت فردی تو عزیز میدارند نه به خاطر گرایش سیاسیای که آنهم در لحظات آخر از خود بروز میدهی! به هر روی به نظرم یوسفنژاد با اعلام وابستگی به کواکبیان و نریمان، خود با دست خویش به کاستن آرای خود مبادرت کرد. ضمناً یوسفنژاد از اعلام وابستگیاش به علی مطهری و توزیع اعلامیه علیه رئیسجمهور در سطح ساری بینیاز بود، نه به این خاطر که احمدینژاد بیاشکال است بلکه چه بسا مدیریت او بخصوص در دولت دهم با کاستیها و اشکالات فراوانی توأم است، پس مقصودم این است که سیاستورزی در استان بینیاز از حضور آدمهای پرمسئلهای مثل آقایان کواکبیان، نریمان، دانش جعفری، بادامچیان و باهنر است. کما اینکه سالها پیش هم دوستان چپ و راست ما نباید اینجا را جولانگاه کممایگانی مثل محتشمی، هادی غفاری، ولایی، حاجی و انصاری ها میکردند. ما نباید در ساری فریب سیاستورزی پایتختنشینانی را دریافت داریم که خود سر تا پا حاوی کاستیها، قصورها بلکه جزو تقصیرکاراناند، چپ ساری کجا و چپ استحاله شدة تهران کجا! تعریفها در مرکز استان باید جامع و مانع باشد. من این را سالها پیش نیز گفتم و نوشتم، وانگهی آن روزها که بروبچههای دوستداشتنی ساری ـ میاندرود بخصوص دوستان بسیجی ام در سورک و مساجد و هیآت ساری پای به عرصة جهاد میگذاشتند بعضی مدعیان ذوب شدن در ولایت و راست نمایان، بزدلی پیشه میکردند هم آنها که بعدها از تقلّب در مدارج علمی سربرآوردند و کارشان به جعل در نوع خدمت زیر پرچم کشید و برای طی کردن پلّه های ترقی حتّی به بوسیدن دست سرکردگان درگذشتة خود مبادرت می کردند! ولی دوامیها و مستشرقها و عبوریها و نبوی و علمدارها مثل شیر ایستادند. بگذریم که اکنون به قول خوانده ی تیتراژ پایانی فیلم اخراجی های 3 : "بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجی ها، بسیجی تر شدند!" آری! مرکز استان بینیاز از چپ و راستهای رایج است، و اعتقادم بر این است که حاج محسن این بار نمایندة همین تفکر بود. زیرا هیچگاه و در طول حیات سیاسی ـ اجتماعی خود، ولو به اندازة چند دقیقه هم به این جماعت و قبیلهها باج نداد، بنده هم بر همین سبیل و سیاق چنین کردم و اکنون نیز اینچنین میاندیشم. غلامعلی حداد عادل که البته آراسته به ادب سیاسی و معرفتی است هم وقتی پای به ساری گذارد ما هشدار دادیم که مبادا گروگانگیری مردم در سیاست ورزی با اسامی و تابلوهای جدیدی آغاز شود. چون نه جبهة پایداری و نه جبهة متحد را صالح به قیومیت مردمان نمیدانیم چه اینکه اهل ولایت چنیناند، مگر اینکه آنها تبعیت خود را به دستگاه معرفتی ولایت نه قلماً و لساناً بلکه عملاً اثبات کرده باشند و صد البته فکر میکنم برادر عزیزم امامزاده نیز با اینکه با آقایان تهران در ارتباط بود اما تا آنجا که در توان داشت با آقایان چنین کرد و صد البته حداد هم پیغام داد که هرگز چیزی از تهران بر مردم پیرامون تحمیل نخواهد شد. از این روی به نظرم یوسفنژاد باید سرمایة اجتماعی خویش را فارغ از فیگورهای سیاسی، قدر بداند اما نیک میدانم که ما (اصولگرا) و ایشان نیز در لایههای مردمی و بخصوص در درگیر شدن با مافیای تمامیتخواهی و نوچهپروری جماعت خاص نفوذ کرده در دیوان سالاری استان، هم سخن هستیم. پس کماکان و با احتساب این تیپشناسی در رأی، اکثریتی بزرگ در برابر سرکردگان محفل ایکس پدید آمده است. موضوعی که به مسئله ای زجرآور برای آنها تبدیل شد البته این اکثریت و اقلیتی که میگویم از منظر جامعهشناسی و تیپشناسی رأی است و گرنه دمیدن بر این اطلاقها و یا سخن گویی فارغ از شاخصههای جامعهشناسی نوعی دوری از خرد، حکمت و درک نهایی از هندسة مشارکت سیاسی است. البته من به قاعدۀ منطقی شناخت از طریق شناخت اضداد هم باور دارم؛ تعرف الاشیاء با اضدادها! از طریق این قاعدۀ منطقی می خواهم به نکتۀ مهم دیگری اشاره کنم: اگر اقای کاندیدا و حامیان دیوان سالار او گمان می کنند در میان مردم جایگاهی شایسته دارند خوب است به این سوال از حیث جامعه شناسی سیاسی پاسخی علمی، عینی و واقعی دهند که در صورت کشیده شدن انتخابات بین حاج محسن و فرد مورد نظر به مرحله دوم، کاندیدای آنها چقدر در بین مردم رأی خواهد داشت؟! آری، من باور دارم و حاضرم از نظر جامعه شناسی رأی آنرا در هر جلسه ای علمی و پژوهشی به بحث بگذارم که علاوه بر حفظ "آرای گفتمانی" حاج محسن در مرحلۀ اول، قریب به اتفاق "آرای سلبی" مرحله دوم انتخابات مرکز استان نیز که شاید قریب به 150 هزار رأی باشد در سبد انتخاباتی وی تجمیع می شود، می دانید چرا ؟! چون مردم ساری – میاندرود از باندبازی ها و نوچه پروریها ی عده ای خاص در مصادر امور و نمایندگی پارلمان به ستوه آمده اند. آری! میدانم آرای گفتمانی و آرای سَلبی از دو خاستگاه و دو هویت متفاوتند امّا خرابکاری های محفل ایکس در سالهای اخیر، این دو تبار گفتمانی و سلبی را بطور طبیعی مقابل آنها، هم جبهه می ساخت. فرار به جلو ممنوع؟! حاصل سخن اینکه مرکز استان و میاندرود در این مقطع به هیچ باند سیاسی و محفلی روی خوش نشان نداد و در سیاستورزی رشید بود. حالا بگذار بعضی به رغم پیشینة علمی اما بدون ارائه دلیل و برهان، آمد و رفت فلان ورشکستة لج باز پایتخت به ساری را در تکوین هندسة رأی برخی کاندیداهای کم اقبال مؤثر جلوه می دهند، این هم از دروغهای آشکار در آستانة سال نو بود که افرادی پنج روز مانده به انتخابات در رکوردزنی آشکار! و با تنظیم رندانة فهرست منتسب به گروه بیاقبال خود در کشور و استان، چنین وانمود کنند که آمدن زید و عمر به یک متینگ انتخاباتی، رأی ساز و سرنوشت ساز بوده است، واقعاً آیا انسان باید هر چیز که فتوای سلیقه سیاسیاش بود را به نام تحلیل علمی منتشر کند! نگارنده این نوع اظهارات را نوعی فرار به جلو ارزیابی میکند، چرا که افکار عمومی و جوانان حزباللهی و نخبه در شرایط عادی و بدون هیاهو، آنها را در معرض نقد قرار خواهند داد که از چه روی، در پوستینی آوانگاردی و انقلابی گری از محافظهکار معروف غرب استان در مقابل کاندیدای مستضعفین، تمام قد دفاع کردید و در حرکتی هماهنگ در فضای سایبری، فرمان صدور حمله به ایشان را ابلاغ نمودید؟! شما و همپیمانان رسانهایتان از چه روی نامة جوانان شجاع ساروی و میاندرودی به مردمان نور ـ محمودآباد را آنهم سی روز مانده به انتخابات مبنی بر پایان داد به وکالت تکراری و محافظهکارانة او سانسور نمودید؟ جوانانی که با شجاعت خود، تراز سیاستورزی در مرکز استان را ارتقاء دادند! راستی از چه روی ترس آن حامی فتنه از قهر انقلابی مردم در بابل را فقط انصراف از کاندیداتوری طرحبندی نمودید، ترسی که آنقدر تداوم یافت که حتی هم پیمانانش برای توبه نزد مردم بابل، دست به دامان حضور افرادی مثل احمد توکلی شدند و دیگر سراغ فتنهگران نرفتند، وقتی ما میگوییم سیاست در مازندران خیبری و بدری شد از آن روی است که مردم تبرستان کمترین چسبندگی و طرفداری به حامیان فتنه و نزدیکی به بیبصیرتها در فتنة 88 را بر نمیتابیدند و دیدیم که برنتافتند. خلق شاهکار سیاست در نور – محمودآباد، سکوت مرگبار حلقه ایکس و پروژة پدر تراشی های مرهوم برای پارلمان ایران؟! باز هم میگویم و فاش میگویم نه ی انقلابی مردم به خاندان ناطق، حذف احمد ناطق نوری و رأی به فیاضی شاهکار سیاستورزی در استان بود، اقدامی که منتخب نور ـ محمودآباد متواضعانه آن را به خدا و مردم نسبت داد اما از چه روی شمایان دربارة این شاهکار سیاست تبری سکوت کردید و در کمال وقاحت او را «پدر پارلمان» نامیدید؟! بر مبنای کدامین ادّله، او پدر پارلمان بود؟! وا اسفا که او پدر پارلمان بوده باشد؟ از چه سخن میگویید و از کدام نَسَب و شجره و از کدام فرزند خبر می دهید؟! آیا وقاحت، تملق و چاپلوسی این و آن شما را کفایت نمیکند؟ پدر باید که پدر باشد و مگر فضیلت پدری به قد و سن و حرفة بوکسوری در سیاست است؟ ما فاش میگوییم که نه تنها او را پدر پارلمان نمیشناسیم بلکه با زبان خیبری میگوییم که او را فاقد فضایل و عصارة مجلسی میشناسیم که دیالمه فرزند آن بود! ممکن است او را پدر پارلمانی بدانیم که نه عصارة فضایل که عصارة قبایل است! ما و بروبچههای تکویندهندة آرای گفتمانی، شیخفضلالله را، مدرس را، و بلکه بهشتی و دیالمهها را پدر و پسر پارلمان میشناسیم! نه او که خود و طرفدارانش در توهم ثبت و درج نام خود در کتاب گینس بودند؟! آن روز که فیاضی را عزل کرده بودند از آن جوان ناپخته و عامل عزل او و نیز نماینده همسوی او ستایش کردید و امروز که مردم او را نصب کردند شما به جای ستایش منصوب مردم نور ـ محمودآباد از پدر تراشیهای موهوم برای مجلس ایران سخن میگویید. شصت هزار رأی گفتمانی مرکز استان و آغاز وضعیت خیبری در ساری - میاندرود آری! میگوییم سیاستورزی در مرکز استان و میاندرود از محافظهکاری به وضع خیبری نقل مکان کرد زیرا، ائتلافهای پنهان و پیدایی علیه خیبریها شکل گرفت، اما خیبریها اکنون نه تنها سرافکنده و سربه زیر و خجل نیستند بلکه سربلندند و سرافرازی میکنند. چه بسا جفاهایی که در حین انتخابات تحمل کردند، چه بسا تبعیضها که بر ایشان روا داشته شد، وقتی جوانان انقلابی ستاد پاک باش و خدمتگذار به مجریان انتخابات اعتراض میکردند که از چه روی در تبلیغات محیطی بر تعداد و چیدمان قانونی بنرها و مکان ستادها نظارت نمیکنید و تکثر و تعدد را از برخی با غمض عین برگزار میکنید؟ خودم صدای مجریان را از تلفن می شنیدم که میگفتند از ما کاری ساخته نیست شما هم به تعداد دلخواه نشر دهید و نصب کنید امّا وقتی این بروبچهها میگفتند خب! اینها که میگویید از پول بر میآید و ما که پول نداریم و مشکلگشا ریال است؟! حرف حسابی نداشتند که بگویند، وقتی گفتیم که یک کاندیدا نمیتواند در ایام انتخابات در قالب هیئتهای ورزشی به فراخوان های اداری – مردمی مبادرت کند [نامة فراخوان کاندیدا موجود است] و وفق مقررات قانونی و تأکیدات سازمان بازرسی کل کشور ریاست اش هم بر هیئت ورزشی تخلف از قانون است، همین قدر بسنده کردند که گفتیم آقای کاندیدا سخنرانی نکند! در این بین امّا کارگران اینترنتی به جای پوشش پرسش های متین و مطالبات قانونی ما، از محفل ایکس فرمان حمله دریافتند و ضمن پوشش متینگ ورزشی ـ سیاسی بر ما تاختند! که چرا تشویش اذهان عمومی!! می کنید؟! وقتی اعضای کادر مرکزی حامیان به ستادهای مرکزی حاج محسن در ساری ـ میاندرود پای مینهادند پس از فعالیتهای شبانهروزی امّا به زور و با کلّی ترفند میتوانستند چیزی برای خوردن و نوشیدن پیدا کنند، مثل هفت تپه بود آنجا، مثل حاشیة اروند و یا فردای پس از حمله و تک دشمن! اما محفل ایکس دستور داشت که بنویسید و بگوید و دهان به دهان بچرخاند که حاج محسن شام میدهد! در حالی که خودم به رأیالعین دیدم و در پیادهروی از کنار ستادهای رقیب شنیدم که آقای هنرمند و مجری، مسابقهای راه انداخته بود بنام کشیدن حرف «ی» در فامیلی آقای کاندیدا! آری! شرکتکنندهای که حرف «ی» آقای خاص را غیورتر و غرّاتر ادا میکرد و آن را مثل بوق ممتد از حنجرة خویش فریاد مینمود جایزه میگرفت! کیف، فلش و پول! اما حاج محسن از همان شب اول تبلیغات، کم آورد! امّا نه در بیان گفتمان که تا آخر فریادش رسا بود، کم آورد در پول! پول و ما ادرائک پول؟! وقتی حسابات شارژ باشد و وقتی در کیش صاحب مغازه و دفتر کسب و کار باشی، همه چیز حلّ میشود؟! اما آیا واقعاً حل میشود! پس اگر چنین است، 60 هزار رأی توفندۀ گفتمانی از کجا تولید شد؟! او که نه کیف داد و نه فلش و نه حرف «ی» زارعی را به مسابقه گذاشت، و نه پولی داشت و نه اسپانسری که به توزیع فیش شام و نهار رستوران ها در بین مردم بپردازد، بلکه مکرر گفت که اگر شما ای مردم اینجا جمع شدید، بخاطر شهداست! بخاطر من نیست! بخاطر انقلاب است! رأی گفتمانی که میگوییم همین است! و معلوم است که این رأی، خیبری است و هر چه ساخت و پاخت و زدوبند را از جای میکند، هر چه عزل و نصب مشکوک و هدفمند کرده باشند را نیز بیاعتبار و بی اثر میسازد! و وعدهها و وعیدها را زیر پا لگدکوب میکند. آری ! این آرای گفتمانی متعلق به حاج محسن نیست، بلکه وی آن را بنام امام و انقلاب و مستضعفین و رزمندگان نمایندگی کرده است و حق والانصاف هم، خوب نمایندگی کرد، وقتی که در فرمانداری بود نگذاشت پارچه نوشتهای برای او نصب گردد، دستور پایین کشیدن آن را قبل از قرار گرفتن در جایگاه سخنرانی و یا افتتاحیه صادر میکرد، نگذاشت سفره ای بیارایند، حیوانی برایش ذبح کنند و تا همین آخر بر همین سلوک بود، در ایام تبلیغات هم وقتی به روستای (............) وارد میشد جماعتی اهل صدق و صفا قصد داشتند گوسفندی در مقابلش ذبح کنند که آنها را از این کار منع کرد، اما برای همین توده در مقابل تمامیتخواهیها، انحصارطلبی ها و گردنکشی ها ایستادگی کرد حتی تا آنجا که با شکایت این و آن در محاکم مورد بازپرسی قرار گرفت، به مدح و نقد بعضی از دوستان رند هم بیاعتنایی کرد، بعضی جوانان رانده شده از سوی سیاستمداران را زیر بال و پر گرفت در عوض، مقابل برخی ناکارآمدیهای مدیریت ارشد استان فریاد برآورد و هرگز در نصب و جذب نوچههای آقای نماینده و همسویان آنها گوش به فرمان نشد. به همین دلیل به احدی از سیاسیون و اهل رسانه و خواص زیاده خواه باج نداد. فاش میگوییم که این آرای گفتمانی مرهون هیچ آگهی، رپرتاژ، تبلیغات و گندهگوییهای رسانههای مکتوب و مجازی نیز نبوده و نیست! قبلاً هم گفتم حاج محسن حتی یک دوزاری هم بر کف دستان دراز و پر توقع برخی رسانهها ننهاد و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! ضمناً این آرای گفتمانی مرهون هیچ شخصیت و رجلی یا سازمان و اداره ای هم نیست! سادیسم سیاسی در بن بست! جالب است بدانیم که پس از انتخابات نیز اعتراض قانونی حاج محسن از سوی کینهتوزان در عرصة سیاست و رسانه پوشش داده نشد، در حالی خبر اعتراض قانونی و مؤدبانة او را سانسور میکردند که به پوشش تمام قد اعتراضات دیگر کاندیداها مبادرت نمودند! به گمانم از منظر روانشناسی سیاسی نوعی "سادیسم سیاسی" بر رفتارشان حاکم بود چه اینکه حتّی پارچه نوشتههای اعتراض هواداران کاندیداهای دیگر شهرستانها را در خیابانهای شهرهای یاد شده پوشش دادند؛ کاری که کمی تا قسمتی ضد امنیتی هم بود! اما اعتراض توأم با وقار و صبوری حاج محسن که خواستار رسیدگی به «تخلف» آنهم در چند صندوق خاص شده را با بر چسب و طرح خود خواندۀ تقلب!؟ و هزار انگ و رنگ مورد هجمه و تخریب قرار میدادند! سخنرانی کاندیدای محترم شکست خورده در انتخابات یک شهرستان را در جمع هواداران او حرکتی متین و قانونی و بر مدار مقررات توصیف کردند! اما حرکت حاج محسن و حامیان با ادباش را تشویش اذهان عمومی تفسیر کردند! از اعطای لقب دکتری حامیان یک کاندیدا در دیگر شهرستان با تمسخر یاد کردند اما شکایت حاج محسن از غیرقانونی بودن ذکر درجة علمی در بروشورها و CDهای تبلیغاتی یک کاندیدای خاص مرکز استان را ضمن اینکه اعتراضی بیوجه خواندند بلکه در همان خبر تولیدی خود علیه اقدام حاجی، مجدداً از رقیب او با درجة علمی دکتری! یاد کردند و من نمیدانم آنها با این بیماری مزمن سادیستی چه پاسخی به ساحت علم و دانشجویان دارند؟! و باز هم فاش میگویم که من از شدت تحیّر از اقدام رسانهها هاج و واج ماندهام که چرا کمترین احترام و قداستی برای ما که نه! بل برای حرفه و پیشة خود که باید دفاع از صداقت و راستی و اعتراض به رفتارها و ادعاهای متقلبانه باشد قایل نیستند، آری! به این دلایل است که من میگویم این رأی گفتمانی و توفنده مرکز استان، خیبری است و زیرآب محافظه کاری و سرکردگان دیوان سالاری نوچه پرورانه را زده است زیرا این آراء با وجود تمام این تخریبها و سانسورها و بیاعتنایی و هجمۀ حلقههای پرقدرت محفل ایکس بدست آمده است. انتشار کارت ویزیت یک کاندیدا را از سوی حامیان دیدند اما رانندگی منشی مجری ستاد انتخابات استان را برای کاندیدای خاص ندیدند! ماشین های پلاک دولتی چپیده در کوچه های منتهی و مجاور ستادی یک کاندیدا را ندیدند! امّا پاسخ آقای کاندیدا به اصولگرا در نقد نامههای منتشرة یک سازمان مذهبی آنهم در روزهای واپسین انتخابات را علاوه بر اینکه منتشر کردند در اقدامی غیر حرفه ای آن را به دشنامهای خود علیه ما نیز آلودند اما پاسخهای منتشرة ما که منطبق با قانون اساسی، قانون برنامه و بودجه و در نقد جوابیة او بود را سانسور کردند. یکی از رسانهها هم که پس از تماسهای چند بارة یکی از دوستان خوبم به انتشار آن مبادرت کرده بود به روشنی در مکالمة تلفنی اظهار داشت که نمیتواند قسمتی از نقد ما را که متوجه فحش های یکی از سایتهای خبری بود بیاورد و در کمال شگفتی قسمتی از آن را سانسور کرد. راستی! آمدن بازرسهای شورای نگهبان به دیگر حوزههای انتخابیة استان را دیدند و بدلیل همسویی با کاندیدای شاکی پوشش دادند اما خبر حضور دو تن از بازرسان اعزامی شورای نگهبان به ساری را که از قضا به تائید بسیاری از موارد شکایت حاج محسن منجر گردید را ندیدند و آن را زیر تیغ سانسور بردند، در اقدام شگفت آور دیگر، یک سایت شمالی پس از انتشار خبر صحت آرای یک حوزة انتخابیه از سوی شورای نگهبان قانون اساسی، بلافاصله در ذیل آن در کامنتی به اصطلاح مردمی! خبر بسته شدن پل فریدونکنار را به مخاطبان خود خود اعلام و در ادامه آن هم بازگرداندن حقوق مردم شهر از طریق تشبث به کلمات آمیخته به تهدید علیه شورای نگهبان را خواستار شد، امّا همین پایگاه خبری، کمترین واکنشی به روند بررسی های اعلامی هیئت نظارت استان بالاصاله و شکایت حاج محسن زارعی نشان نداده و متعاقباً نیز اعزام بازرسان شورا نگهبان به مرکز استان را زیرتیغ سانسور برده و خبر آن را هرگز روی خروجی خود قرار نداده است و این یعنی اطلاع رسانی شفاف، مستقل و آزاد؟! محفل ایکس؛ جعل صفحه اینترنتی و اسرار مگوی پروژة تخریب محفل ایکس تا به همین جا اکتفا نکرد، بلکه با ترفندی خاص به طراحی صفحهای اینترنتی در محیط بلاگفا مبادرت نمود و با جعل لوگوی یک سایت شمالی به تولید خبری هیجانی از تخلفات یک کاندیدای خاص با زبان حامیان حاج محسن اقدام ورزید و با ستایش قلابی از حاج محسن، به انتشار خبر کشیده شدن انتخابات به دور دوم به نقل از شورای نگهبان پرداخت، اقدامی که در تلاش بود تا دستگاههای اجرایی و ناظر استان و هیئت مرکزی نظارت و شورای نگهبان را علیه حاج محسن و حامیان وی بشوراند و در طرفداران رقیب به تولید هیجان مبادرت کند، که بیشک طراحی آرایش خیابانی از جملة اهداف این ترفند پلید بود که شرح آن برای مقامات مسؤول تشریح و گزارش شد، بر اساس تجربه و حساسیتهای عالم رسانه میگویم که نفس این خبر دارای اهمیت بالایی در صنف خبر و رسانه است اما پرسش من این است که از چه روی این واکنش انقلابی حاج محسن نیز سانسور شد؟! آیا میتوان طراحی و تولید این صفحه و خبر را پروژه ای سهل و امری تصادفی دانست؟! به نظرم بیتردید، محفل ایکس طراح و فرماندة این پروژه ضدامنیتی بوده است، این نکته را نه از روی هوس تحلیلی که از روی یک اماره و "نمونهای دیگر" میگویم که تا اطلاع ثانوی "جزو اسرار و رازهای مگوی اقدامات تخریبی علیه حاج محسن" است که نمیدانم وقت طرح آن با افکار عمومی کی و چگونه خواهد بود؟! اما میدانم که در صورت مصلحتسنجی دستگاههای امنیتی و قضایی، افشای آن به دستگیری یک باندی مخوف از اطرافیان و کارگردانان یک کاندیدای خاص علیه حاج محسن خواهد انجامید که طراحی صفحة جعلی گفته شدة اینترنتی در برابر آن موضوعی بسیار کوچک مینمایاند. کار ما تازه شروع شد! اما پس از این ما چه خواهیم کرد؟ با بانگی رسا اما میگوییم که کار ما تازه شروع شده است! انتخابات تمام شد، همه رقابتها باید که به رفاقت برای آبادانی مازندران در افق 1404 منجر گردد، امّا آرای مردم که در سبد اشخاص نیست! آرای 12 اسفند امانات ملّی و منطقهایاند و همین موجب آن میشود که ما در برابر کجیها هرگز تحفظ لسانی پیشه نکنیم، ما راهمان را برگزیدیم و آن اصولگرایی است، اصولگرایی آنگونه که ورشکستگان و نیز رفوزه های فتنه 88 می گویند حزب نیست بلکه سنجش همه با عیار و شاقول انقلاب اسلامی است. آرای گفتمانی مرکز استان در خدمت هندسة شهری – روستایی و انتخابات ریاست جمهوری علاوه بر این، اصولگرا تلاش خواهد کرد سرمایة گفتمانی و آرای گفتمانی را به غیر از جاری ساختن در هندسة آبادانی تمامیت استان و شهرستان ساری ـ میاندرود، برای مهندسی مردمی انتخابات ریاست جمهوری 92 بکار بندد، آری! اکنون که مجمع نمایندگان استان ویرایش و اصلاح شد و پایه های محافظه کاری نیز فرو پاشید، دیری نیز نخواهد پائید که دیوان سالاری انگلی و سیاستزده نیز به پایان عمر خود نزدیک شود و امانات به اهل آن سپرده شود. ما همواره تدوین اسناد بالادستی رشد و آبادانی استان را از مجمع نمایندگان تحول خواه مطالبه خواهیم کرد. ما نمایندگان منتخب قائمشهر – سوادکوه، نوشهر – چالوس، بهشهر – نکاء و بخشی از بابل را نیز تحول خواه و غیر محافظه کار می شناسیم که خواستار دگرگونی بنیادین در رشد مازندران اند. اسناد و الگوهای حوزههای صنعت، توریسم و کشاورزی را با تمام قوا پیگیری خواهیم کرد تا با کمک منتخبان غیرمحافظهکار به مدیریت «مراجعه محور» و «راضیکنندة این و آن به جای مردم» پایان داده شود و «خاصّه خرجیها» و «ویژهخواریها» به آخر خط خود برسد. از منتخبین نیز می خواهیم به شعارهای خود وفادار بوده و مراقب طمع رفتار محافظه کاران و دیوان سالاران در خویش باشند. ما برای تعمیق این سیاستها که از نظر ما در وضع خیبری قرار گرفته در همة بخشها به منتخبین تحول خواه استان متواضعانه کمک خواهیم کرد و با تفضل الهی در این راه از همه پرسش خواهیم کرد و خود نیز به هر پرسشی پاسخ میگوییم و تنها ملاحظة ما در این راه فقط، «سیاست اخلاقی» است اما بر گروندگان و مروّجان "اخلاق سیاسی" سخت خواهیم گرفت. چون دوای درد مازندران گذار از اخلاق سیاسی سیاستمداران خام یا حرفه ای و غیرمهذّب و رسیدن به «سیاست اخلاقی» است. .چشمها را باید شست! خیبری باید دید ساری را، تبرستان را! و دست آخر چند جملهای با طرح گفتارها و سیاق شعری مرحوم سپهری میگویم که: ما اهل ساری ـ میاندرودیم! نسبمان شاید برسد به شیخ مشروعهخواه، فضلالله نوری! که تندرو و رادیکال میخواندنش اما شیخ جا نمیزد و وا نمی داد دست آخر، حکم بردارشدنش را آن ارمنی اجرا کرد! یپرم خان ارمنی را میگویم! ما از نژاد ابوذر، سلمان، مقداد و عماریم که آسودگی ما در عدم ماست! ما اهل ساری ـ میاندرودیم! با اینکه شهرمان کیاپی است دهکدة جهانی مقاومت! اما «شیخ حسین» به ما آموخت، شهرتان مدینةالنبی باشد، او به ما گفت که حد ترخّص شهرتان 20 کیلومتر و یا دیدن و ندیدن برج و باروی شهر نیست، بردش تا آنجاست که فتوای امام خمینی و امام خامنه ای تعیین کند! شیخ به ما گفت باید که از پوستین خود خارج شوید و کاری کنید تا C.N.N و S.K.Y و سلمان رشدی آسوده نباشند. ما اهل ساری ـ میاندرودیم! اما شهرمان کیاپی نیست! ما همسایة دیوار به دیوار مصطفی محمود مازحایم! نسبمان به طریق القدس و کربلای 4 و والفجر هشت میرسد. به دوامی، به علمدار به طوسی به حاج بصیر! به مردان مرد، نه بزدلان شهر! هر کجا هستیم، باشیم! آسمان مال ماست پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال ماست چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچهای هرزة سیاست؟ راستی چه اهمیت دارد که با وجود این نَسَب، قارچهای هرزه سیاست و علفهای هرز در دیوان سالاری بروید! قارچ مگر عمرش به چنار میرسد؟! بگذار سیاستمدار و دیوان سالار، بخشنامه اش انشای تخریب، کینه و حسد باشد اما او که نَسَب ندارد، نَسَب او به منصبی عاریتی و مدرکی تقلبی یا سفارشی است که به یک ارزن هم نمیارزد! بقول علیرضا قزه که میگفت بعضی تنها با یک سماور و جارو برقی و برخی فقط با یک کیف سامسونت متمدن میشوند! و باز چه خوب گفت سهراب که: من قطاری دیدم، «روشنایی» میبرد من قطاری دیدم «فقه» میبرد و چه سنگین میرفت من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت! من گدایی دیدم، در به در میرفت آواز چکاوک میخواست و سپوری که به یک پوستة خربزه میبرد نماز. آری! اهل سیاست و قدرت و شارلاتانیزم در این سامان بدانند چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید، خیبری باید دید ساری را، بدری باید دید تبرستان را! مبارک است پیروزی مردم بر محافظه کاران! "واژهها را باید شست". "واژه باید خود باد، واژه باید باران باشد". و من فاش میگویم تبرستان چنین است اکنون. پس! این پیروزی خجسته باد این پیروزی! (برگرفته از سایت اصولگرا)
|